چگونه همیشه پرانرژی باشیم
یک توپ پرتاب کن بیسبال که درلیگ اصلی بازی می کرد یک بارباید در دمای هوای بالاتر ازسی و هشت درجه مسابقه می داد.دراثر تلاش آن روز بعد ازظهر،نیم کیلو وزن کم کرد در مرحله ای از بازی انرژی اش افت کرد .روش او باز گرداندن انرژی منحصر به فرد بود.او فقط این جمله را چندبار تکرار کرد:«اما آنانی که به خدا امید بسته اند نیروی تازه می یابند مانند عقاب اوج می گیرند،می دوند و خسته نمی شوند،راه می روند و ناتوان نمی گردند»
فرانک هیلر،همان توپ پرتاب کنی که این کار را تجربه کرده بود گفت که بلند تکرار کردن این جمله درمنطقه ی پرتاپ توپ واقعاً باعث تجدید نیروی او شده بود؛به طوری که توانسته بود مسابقه را به پایان ببرد و باز هم انرژی داشته باشد.او روش کارش را این طور توضیح داد:«من فکری را از ذهنم گذراندم که انرژی زیادی تولید می کرد.»
اینکه فکر کنیم چه احساسی داریم تأثیرآشکاری براحساس واقعی ما دارد.اگر ذهنتان به شما بگوید خسته هستید،مکانیسم بدن شما،اعصاب و عضلاتتان این واقعیت را می پذیرند اگر ذهن شما به طور جدی به موضوعی علاقمند باشد می توانید تا هر وقت که بخواهید به فعالیتی که به آن موضوع مربوط می شود ادامه دهید.مذهب از طریق افکارما عمل می کند.درواقع مذهب نظام انضباط فکری است.فراهم کردن اندیشه های مذهبی برای ذهن می تواند انرژی شما را افزایش دهد.به شما کمک کند تا با القای این فکر که ازحمایت کافی و منابع قدر ت برخوردار هستید فعالیت چشمگیری داشته باشید.
یکی از دوستانم درکانتیکات زندگی می کند.او که مردی فعال و سرشار از نیروی حیات و قدرت هست می گوید که مرتب به کلیسا می رود تا "باطری هایش را شارژ کند".تصورش از رفتن به کلیسا درست است.خداوند منبع انرژی است:او منبع انرژی در دنیا است،انرژی الکتریکی و انرژی معنوی!در واقع تمام صورت های انرژی از خالق یکتا سرچشمه می گیرند.کتابهای مقدس براین نکته تأکید می کنند:«او به خستگان نیرو می بخشد و به ضعیفان قدرت عطا می کند.»
ارتباط با خداوند در درون ما جریانی از همان نوعِ انرژی به وجود می آورد که جهان را دوباره می سازد و هرسال فصل بهار را تازه می کند.هنگامی که از طریق فرایندهای فکری مان در ارتباط معنوی با خداوند قرار می گیریم،انرژی الهی در درون شخصیت ما جریان پیدامی کند.وقتی ارتباط با انرژی الهی قطع می شود شخصیت فرد به تدریج از لحاظ جسمی،ذهنی و روحی تحلیل می رود.یک ساعت الکتریکی که به منبع انرژی متصل است از کار نمی ایستد و تا بی نهایت،زمان دقیق را نشان می دهد.آن را از برق بکشید،می بینید که از کار می افتد.چون ارتباطش را با نیرویی که درجهان جریان دارد از دست داده است.به طورکلی،این فرایند در تجربه ی انسانی نیز،البته به شکلی غیرمکانیکی،عمل می کند.
سال ها پیش دریک سخنرانی شرکت کردم،سخنران درحضور جمع بی شمار حاضران ادعا می کرد که در طی سی سال گذشته هرگزخسته نشده است.گفت که سی سال قبل تجربه ای معنوی داشته و با تسلیم نفس با نیروی الهی ارتباط برقرار کرده است.از آن زمان به بعد از قدرت کافی برای انجام تمام فعالیت هایش برخوردار شده و فعالیت های چشمگیری انجام داده است.او چنان به وضوح تعالیمش را شرح می داد که تمام افرادی که درآن اجتماع بزرگ حضور داشتند تحت تأثیر قرارگرفتند.
تجربه ی او برای من نشانه ی آشکاری از این واقعیت بود که در ضمیر خودآگاهمان می توانیم ازمنبعی از نیروی بی حد وحصراستفاده کنیم و هرگز دچار تحلیل رفتن انرژی نشویم.سال هاست که نظریات آن سخنران و افراد دیگر را مطالعه کرده و مورد آزمایش قرارداده ام.حالا براین باورم که اگر اصول مذهبی به طورعلمی مورد استفاده قراربگیرد می تواند جریانی مستمر ازانرژی را در ذهن و بدن انسان به وجود بیاورد.
نتایج بررسی های مرا پزشک مشهوری نیزکه با هم وضعیت دوست مشترکی را مورد مشاهده قرارداده بودیم تأیید کرد.این مرد که مسئولیت های اجتماعی سنگینی برعهده داشت بی وقفه از صبح تا شب کار می کرد اما به نظر می رسید که همیشه می تواند مسئولیت های جدیدی را برعهده بگیرد.او می دانست چطورکارش را به راحتی و به طورمؤثرانجام بدهد.
به آن پزشک گفتم که امیدوارم این مرد با چنان شدت زیادی کارنکند که باعث درهم ریختگی عصبی او بشود.سرش را تکان داد و گفت:«من که دکترش هستم فکرنمی کنم او درمعرض خطر از پا درآمدن باشد.
دلیلم این است که او فرد کاملاًمنظمی است و اصلاً انرژی خود را هدر نمی دهد.او مثل یک ماشین منظم کار می کند.کارها را با قدرت دردست می گیرد و بارهای سنگین را به راحتی به مقصد می رساند.هرگز حتی یک ذره از انرژی اش را هدر نمی دهد اما با حداکثر قدرتی که دارد تلاش می کند.»پرسیدم:«این کارایی وانرژی ظاهراً بی پایانش را چگونه توجیه می کنی؟»
دکتر لحظه ای فکر کرد و گفت:«پاسخ این مسئله این است که او یک فرد عادی است.ازنظرعاطفی مشکلی ندارد و از آن مهمتر کاملاً مذهبی است.آموزش های مذهبی اش به او یاد داده که چطور ازخالی شدن انرژی اش جلوگیری کند.مذهب او مکانیسم علمی و مفیدی برای حفظ انرژی در اختیار می گذارد.انرژی دراثرکار سخت خالی نمی شود بلکه آشفتگی عاطفی است که آن را هدر می دهد این مرد هرگز دچار چنین چیزی نمی شود.»
امروزه افراد به طور فزاینده ای تشخیص می دهند که برخورداری از یک زندگی معنوی قوی برای پرانرژی بودن و برخورداری از قدرت شخصیت اهمیت دارد.
بدن انسان به گونه ای طراحی شده که تمام انرژی مورد نیازش را برای مدت زمان طولانی تأمین کند.اگر فرد از بدنش مراقبت کند،تغذیه مناسب داشته باشد،ورزش کند،به مقدارکافی بخوابد و دست به کارهای ناشایست نزند،بدن وی سالم خواهد ماند به طورباورنکردنی انرژی تولید خواهد کرد اگر به همین اندازه به متعادل نگه داشتن زندگی عاطفی اش نیزتوجه کند ،انرژی او ذخیره خواهد شد.اما اگراجازه دهد انرژی اش به خارج نشت کند دیگرنیروی حیات نخواهد داشت.ازدست دادن انرژی دراثرواکنش های عاطفی اتفاق می افتد که یا خودآگاه هستند یا اینکه فرد آنها را از والدینش به ارث برده است.درهرصورت این واکنش ها ماهیت بسیارضعیف کننده دارند.حالت طبیعی فرد هنگامی که جسم،ذهن و روح درهماهنگی کامل با هم کارمی کنند حالتی است که درآن انرژی به طور مداوم تجدید می شود .
اغلب با خانم توماس ادیسون درباره ی شخصیت و عادات شوهر مرحومش که مشهورترین اعجوبه ی دنیای اختراعات بود صحبت می کردم.او می گفت که آقای ادیسون عادت داشت بعد از ساعت ها کاردرآزمایشگاه به خانه بیاید و روی کاناپه ی قدیمی اش درازبکشد.خانم ادیسون به من گفت که شوهرش با آرامش کامل مثل یک بچه خوابش می برد و به خواب عمیق و راحتی فرو می رفت.بعد ازسه،چهاریا پنج ساعت فوراً بیدار می شد،کملاً سرحال می آمد و مشتاق برگشتن به کارش بود.
وقتی ازخانم ادیسون پرسیدم توانایی همسرش را در استراحت کردن به روشی چنان طبیعی و کامل چطورتحلیل می کند،گفت:«او مرد طبیعت بود.»البته منظورخانم ادیسون این بود که شوهرش کاملاً با طبیعت و خداوند هماهنگ بود.او هیچ مشغله ی ذهنی نداشت،ازبی نظمی رنج نمی برد،درگیری نداشت،عادات عجیب ذهنی نداشت و ازلحاظ عاطفی متزلزل نبود.آنقدر کار می کرد تا خوابش می گرفت بعد خوب می خوابید و دوباره به کارش بر می گشت.او سال ها زندگی کرد و ازبسیاری جنبه ها خلاق ترین ذهنی را داشت که در قاره ی آمریکا پدید آمده بود.انرژی اش را با تسلط براحساسات واستراحت کامل به دست می آورد .رابطه ی هماهنگی که با دنیا داشت باعث می شد طبیعت رازهای ناشناخته اش را برای او آشکار کند.
تمام شخصیت های بزرگی را که تاکنون شناخته ام و توان انجام کارهای برجسته داشته اند با پروردگارهماهنگ بوده اند و با انرژی الهی تماس داشته اند. همگی ازنقطه نظر روانی و عاطفی افراد منظمی بوده اند.آنچه باعث به هم خوردن تعادل دقیق طبیعت انسان می شود ترس،کینه،فرافکنی و اشتباهات والدین،درگیری های درونی و وسواس است که باعث مصرف غیرضروری نیروی طبیعی می شود.
هرچه بیشترزندگی می کنم که نه بالاتررفتن سن و نه شرایط زندگی نباید ما را از انرژی و نیروی حیات محروم کند.امیدوارم متوجه رابطه ی میان مذهب وسلامتی شده باشید.درحال حاضربسیاری از افراد به حقیقت اساسی پی برده اند که تا به حال نادیده گرفته می شده است.این حقیقت که وضعیت جسمی ما که تا حد زیادی به وسیله ی وضعیت عاطفی ما تعیین می شود و زندگی عاطفی ما کاملاً به وسیله ی طرزفکرما تنظیم می شود.
درتمام صفحات کتابهای مقدس از سرزندگی نیرو صحبت می شود.ارزشمندترین کلمه درکتب مقدس ،زندگی است و زندگی به معنای نیروی حیات است یعنی اینکه سرشاراززندگی باشیم.این حرف به این معنا نیست که درد،رنج یا سختی درزندگی بشرنباشد بلکه معنای روشن آن این است که اگرکسی اصول سازنده ی مذهب را به کار ببرد می تواند با قدرت و انرژی زندگی کند.
کاربرد اصولی که پیش ازاین ذکرشد می تواند فرد را به سرعت مناسب برای زندگی بازگرداند.انرژی دراثرسرعت زیاد و سرعت غیرطبیعی نابود می شود.حفظ انرژی شما بستگی به این دارد که بتوانید سرعت خود را با سرعت حرکت خداوند تنظیم کنید خداوند در درون شماست.اگرشما با یک سرعت و خداوند با سرعت دیگری حرکت کند خودتان را دو پاره خواهید کرد.«اگرچه آسیاب خداوند آهسته می چرخد اما دانه های بسیارریزرا آسیاب می کند.»آسیاب اکثرما بسیارتند می چرخد و به همین خاطربد آسیاب می کند.وقتی ما با ضرب آهنگ خداوند هماهنگ شویم سرعت طبیعی در درون ما به وجود می آید و انرژی آزادانه در وجودمان جریان پیدا می کند.
عادت های زندگی پرمشغله ی این زمانه تأثیرات زیان بار بسیاری دارد.یکی ازدوستان من ازقول پدر پیرش چنین می گوید که درروزگار قدیم وقتی مرد جوانی هنگام عصر به دیدن نامزدش می آمد با او در ایوان خانه می نشست.زمان درآن روزها با ساعت قدیمی پدربزرگ اندازه گیری می شد.این ساعت پاندول بسیاربلندی داشت.وقتی زنگ می زد،انگار می گفت :«خیلی-وقت-داریم.خیلی-وقت-داریم.خیلی-وقت-داریم.»اما ساعت های امروزی که پاندول های کوتاه تری دارند تندترزنگ می زنند و انگار می گویند:«وقت کاراست!وقت کار است!وقت کار است!»
امروزه همه ی کارها سرعت گرفته است و به همین خاطر بسیاری از مردم خسته هستند.چاره ی کاراین است که ساعت خودمان را با زمان خداوند متعال میزان کنیم.برای این کار می توانید یک روز گرم ازخانه بیرون بروید وروی زمین دراز بکشید.گوشتان را به زمین بچسبانید و گوش بدهید.همه جورصدایی خواهید شنید.صدای باد دردرختان و زمزمه ی حشرات را می شنوید و پی می برید که تمام این صداها آهنگ منظمی دارند.این آهنگ را با گوش کردن به صدای رفت و آمد ماشین ها درخیابان های شهر نمی توانید بشنوید زیرا درآشفتگی آن همه سرو صدا گم می شود.اما وقتی به کلام خداوند گوش می دهید،می توانید آن آهنگ را پیدا کنید.
یکی از دوستان کارخانه دارم به من گفت که بهترین کارگران کارخانه اش کسانی هستند که می توانند با ضرب آهنگ ماشینی که روی آن کار می کنند هماهنگ بشوند.او می گوید اگرکارگری همراه با ضرب آهنگ دستگاهش کارکند درآخرروزخسته نخواهد شد.او عقیده دارد قسمت های مختلف یک دستگاه مطابق با قانون خداوند روی هم سوارمی شوند.وقتی شما دستگاهی را دوست دارید و آن را خوب می شناسید متوجه می شوید که برای خودش ضرب آهنگی دارد.این ضرب آهنگ با ضرب آهنگ بدن،اعصاب و روح شما هماهنگ است.این ضرب آهنگ خداوند است و اگربا آن هماهنگ شوید می توانید با آن دستگاه کارکنید و خسته نشوید.اجاق گاز،ماشین تحریر ،دفترکار، موتورسیکلت وشغل شما ،همه وهمه ضرب آهنگی دارند .پس برای اینکه خسته نشوید و پرانرژی باشید آرام آرام راه خود را به درون ضرب آهنگ خداوند متعال تمام کارهایش پیدا کنید.
برای رسیدن به این منظورباید از لحاظ جسمی راحت باشید.بعد تصورکنید که روحتان نیزبه همین شکل راحت و آسوده است .لازم است تصورکنید که روحتان دارد آرام می شود و بعد به این شکل دعا کنید :«خدای عزیز ،تو سرچشمه ی انرژی هستی .تو سرچشمه ی انرژی خورشید ،اتم ها ،تمام جانداران ،جریان خون ،و ذهن من هستی پس من هم ازانرژی نامحدود توانرژی می گیرم.»بعد باورکنید که دارید ازاو انرژی می گیرید.با پروردگارهماهنگ باشید.
البته بسیاری از افراد فقط برای اینکه به چیزی علاقه ندارند خسته هستند .هیچ چیز عمیقاًآنها را به هیجان نمی آورد .برای بعضی ازافراداهمیتی ندارد که دراطرافشان چه اتفاقی دارد می افتد واوضاع از چه قراراست.علائق شخصی آنها ازتمام بحران های تاریخ بشریت اهمیت بیشتری دارد.جزنگرانی ها،آرزوها و بیزاری های پیش پا افتاده خودشان هیچ چیز دیگری واقعاً برایشان مهم نیست .آنها خودشان را با پرداختن به مسائلی که واقعاً اهمیتی ندارد ازپا درمی آورند.به همین خاطرهمیشه خسته هستند .حتی مریض می شوند.مطمئن ترین راه برای اینکه خسته نشوید این است که خودتان را در کاری که به آن عمیقاً اعتقاد دارید غرق کنید.
سیاستمدارمشهوری را می شناختم که در یک روز چندین سخنرانی ایراد می کرد و در پایان روز هنوز سرشار از انرژی بود.
از او پرسیدم:«چطور بعد ازایراد هفت سخنرانی خسته نمی شوی ؟»
گفت :«چون صد درصد به تمام حرف هایی که درآن سخنرانی ها به مردم می زنم اعتقاد دارم.صحبت کردن ازاعتقاداتم مرا برسرشوق می آورد.»
راز کارهمین است.او برای سخنرانی کردن سرازپا نمی شناخت و هنگام سخنرانی حرف دلش را می زد .شما وقتی این طورکار می کنید هرگز انرژی و سرزندگی خود را از دست نمی دهید.وقتی زندگی درنظرتان خسته کننده می شود انرژی خود را از دست می دهید.ذهنتان خسته می شود و هیچ کاری هم که انجام ندهید همیشه بازخسته هستید.سعی کنید به چیزی علاقه مندو کاملاًمجذوب آن شوید.تمام هم و غم خود را صرف آن کنید.از لاک خودتان بیرون بیایید .کسی بشوید .کاری کنید.از روزگار گله و شکایت نکنید .اخبار بد روزنامه ها را نخوانید و بگویید :«چرا کسی کاری نمی کند ؟»کسی که دست به عمل می زند هرگز خسته نیست.اگرهدف خوبی نداشته باشید تعجبی ندارد که خسته بشوید .در این صورت از درون متلاشی می شوید و به سمت تباهی می روید.هرچه خودتان را درچیزی بزرگ تر ازخودتان غرق کنید ،انرژی بیشتری خواهید داشت.دیگروقت نخواهید داشت که به خودتان فکر کنید و اسیرگرفتاری های عاطفی بشوید.
برای اینکه دائماً پرانرژی باشید ضروری است که مشکلات عاطفی خود را برطرف کنید.تاچنین نکنید هرگز از انرژی کامل برخوردار نخواهید بود.
کنوت راکنی فقید یکی از بزرگ ترین مربیان ورزشی آمریکا بود و می گفت که یک بازیکن هرگز انرژی کافی ندارد مگراینکه بتواند عواطفش را از طریق معنویت کنترل کند .او می گفت هرگزکسی را که واقعاً برای هم بازی هایش دلسوزی نداشته باشد درتیمش راه نمی دهد .می گفت :«باید حداکثر توان یک بازیکن را به کاربگیرم و متوجه شده ام که اگر او ازبازیکن دیگری متنفرباشد نمی توانم این کار را انجام بدهم.نفرت جریان انرژی او را مسدود می کند و تا وقتی آن را ریشه کن نکند و احساس دوستانه ای نسبت به هم تیمی اش نداشته باشد،نمی تواند درحد انتظاربازی کند.»افرادی که کمبود انرژی دارند در اثر گرفتاری های جدی عاطفی و روانی دچاربی نظمی هستند.گاهی نتیجه ی این بی نظمی بسیارشدید است اما همیشه امکان درمان این عارضه وجود دارد.
در یکی ازشهرهاازمن خواستند که با مردی صحبت کنم.او قبلاًدر آن جامعه شهروندی فعال بود اما اخیراً فعالیتش به نحو چشمگیری کاهش پیدا کرده و دچارضعف شدید جسمی شده بود.اطرافیانش فکرمی کردند که او دچارسکته ی مغزی شده است.چون می دیدند پایش را روی زمین می کشد ،حرکاتش کندشده و کاملاً خودش را ازفعالیت هایی که پیش از این مقدارزیادی از وقت خود را صرف آنها می کرد کنارکشیده است به این نتیجه گیری رسیده بودند.او ساعت ها با ناامیدی روی صندلی اش می نشست و گریه می کرد .بسیاری از علائم آشفتگی روانی دراو دیده می شد.
قرار گذاشتم او را دراتاق هتلم درساعت مشخصی ملاقات کنم.دراتاقم باز بود و می توانستم آسانسور را ببینم .اتفاقاً داشتم به آن سمت نگاه می کردم که در آسانسوربازشد و آن مرد را دیدم که داشت پایش را روی زمین می کشید .هرلحظه ممکن بود روی زمین بیافتد و به نظرمی رسید که به زحمت بتواند فاصله ی بین آسانسور تا اتاق من را طی کند.فوراًخواهش کردم بنشیند و با او مشغول صحبت شدم.صحبت ما تقریباً بی نتیجه بود چون او از وضعش گله و شکایت می کرد و قادرنبود به سؤالاتم پاسخ دقیقی بدهد ،درنتیجه نتوانستم از وضعش اطلاعاتی به دست بیاورم.ظاهراً مشکل او ازاحساس بیچارگی شدید ناشی می شد.وقتی از او پرسیدم آیا می خواهد دوباره خوب شود با حالتی بسیار هیجان زده و رقت انگیز به من نگاه کرد.پاسخی که به من داد نشان دهنده ی افسردگی او بود.گفت که حاضر است همه چیزش را بدهد تا بتواند دوباره انرژی و علاقه به زندگی را به دست آورد.
به تدریج برای من درباره ی حقایقی صحبت کرد که به زندگی و تجربیات گذشته اش مربوط می شد.این مسائل بسیارخصوصی بودند و چنان با عذاب وجدان آمیخته شده بودند که با سختی بسیار آنها را بر ملا می کرد .این مسائل به نگرش های دوران کودکی و ترس هایی که از سال های ابتدای زندگی او ریشه می گرفت برمی گشت و بسیاری از آنها به رابطه ی مادر و فرزندی مربوط می شد.عاقبت به اشتباهات زیادی اعتراف کرد.انگار که این مسائل در طی سال ها مثل شن های روان درمجرای یک رودخانه روی هم انباشته شده بودند.جریان قدرت در درون او به تدریج کاهش پیداکرده بود،به طوری که انرژی اندکی دروجود او جریان داشت.ذهن آن مرد چنان ضعیف شده بود که ازعهده ی استدلال برنمی آمد.
ازخداوند خواستم که من را راهنمایی کند و درکمال تعجب دیدم که در کنار او ایستاده ام و دستم را روی سرش گذاشته ام .دعا کردم و ازخداوند خواستم که او را شفادهد ناگهان احساس کردم از دستی که روی سرش گذاشته ام قدرتی دارد خارج می شود .باید به سرعت اضافه کنم که دست من قدرت شفا دهندگی ندارد اماگاهی یک انسان به عنوان مجرا و وسیله ی همین اتفاق افتاده بود چون آن مرد فوراً به من نگاه کرد و با حالتی که سرشار ازنهایت شادی و آرامش بود گفت:کاملاًاحساس می کنم آدم دیگری شده ام.»
از آن زمان به بعد بهبودی او آغاز شد و درحال حاضر او عملاًهمان مرد فعال وپرانرژی گذشته است با این تفاوت که حالا ازاعتماد به نفس و آرامشی برخوردار است که پیش از این نداشت .ظاهراًمجرایی درشخصیت او مسدود شده و به خاطر آن جریان قدرت با مانع مواجه شده بود.این مجرا در اثر ایمان گشوده شد و در وجود او انرژی جریان پیدا کرد.
حقایقی که این مثال برای ما آشکار می کند عبارت است از اینکه چنین درمان هایی واقعاً صورت می گیرند و دیگراینکه انباشته شدن تدریجی مشکلات روانی می تواند باعث قطع شدن جریان انرژی شود.حقیقت دیگراین است که این مشکلات درمقابل قدرت ایمان آسیب پذیرهستند و متلاشی می شوند و به این ترتیب مجرای انرژی مقدس انسانی در درون فرد دوباره باز می شود.
تمام صاحب نظرانی که با مسائل طبیعت انسان سرو کار دارند تأثیرمنفی احساس گناه و ترس برانرژی را خاطر نشان کرده اند .مقدار نیروی حیاتی لازم برای رها شدن فرد از گناه یا ترس یا ترکیبی از این دو چنان زیاد است که اغلب تنها میزان اندکی ازانرژی برای انجام عملکردهای موجود زنده باقی می ماند.تخلیه ی انرژی دراثر ترس از احساس گناه چنان زیاد است که دیگر قدرتی برای فرد باقی نمی ماند که بتواند وظایف کاری اش را به انجام برساند.ازآنجا که فرد نمی تواند ازعهده ی مسئولیت هایش برآید در وضعیتی بی تفاوت و بی حوصله فرو می رود و حتی آماده است که تسلیم شود و با خواب آلودگی ضعف و سستی را بپذیرد.
یک بار روان پزشکی،تاجری را که تحت مشاوره ی او بود نزد من فرستاد.از قرار معلوم آن بیمار که به طورکلی مردی درستکار و پایبند اخلاق شناخته می شد با زنی رابطه پیدا کرده بود.او با جدیت سعی کرده بود این رابطه را قطع کند اما با مقاومت آن زن خیانتکار مواجه شده بود.
آن زن تهدید کرده بود در صورت قطع شدن آن رابطه اصرارکند،شوهرش را از تمام ماجرا باخبرخواهد کرد.بیمارهم می دید که اگر شوهر زن از ماجرا باخبرشود رسوایی می کشد.او شهروند برجسته ای به حساب می آمد و برای موقعیت اجتماعی اش ارزش زیادی قائل بود.
به خاطرترس ازبرملا شدن موضوع و احساس گناه نتوانسته بود بخوابد و استراحت کند.ازآنجا که این حالت،دو سه ماه ادامه پیدا کرده بود انرژی اش به شدت افت کرده بود و نمی توانست وظایف شغلی اش را به خوبی انجام دهد؛ درنتیجه موضوعات مهمی بلاتکلیف باقی مانده بودند.بیمار من موقعیت وخیمی داشت.
وقتی روان پزشک به او پیشنهاد کرد که به خاطر بی خوابی اش مرا ببیند،به شدت اعتراض کرده و گفته بود که از کشیش کاری برنمی آید ولی شاید یک پزشک بتواند داروی خواب آوری برای او تجویز کند.
وقتی به خود من هم این را گفت ازاو پرسیدم چطورانتظار دارد با دو نفر دیگر که هر شب درتخت او می خوابند، خوابش ببرد.
با تعجب پرسید:«دو نفر دیگر؟کسی که در تخت من نمی خوابد.»
گفتم:«چرا می خوابد.و هیچ کس دراین دنیا نمی تواند وقتی این دو در دو طرفش می خوابند به خواب برود.»
پرسید:«منظورتان چیست؟»
گفتم:«تو سعی می کنی هرشب درحالی که ترس در یک طرف و گناه را در طرف دیگرت خوابانده ای بخوابی و این کارغیرممکن است.فرق نمی کند چند تا قرص خواب آوربخوری،همین طور که خودت هم اقرار می کنی خیلی از این قرص ها خورده ای،ولی هیچ تأثیری نداشته اند.دلیل اینکه اثرنمی کنند این است که آنها نمی توانند به سطوح عمیق ترذهن،یعنی همان جایی که بی خوابی از آن منشأ می گیرد و انرژی تو را به جاهای مختلف می فرستد برسند.باید اول ترس و گناه را از ذهنت ریشه کن کنی تا بتوانی بخوابی و توان سابق را به دست آوری.»
او را از لحاظ ذهنی آماده کردم تا هرچیزی را ممکن بود به خاطرانجام دادن کار درست اتفاق بیفتد بپذیرد.شکی نیست که کار درست قطع کردن آن رابطه بدن درنظر گرفتن عواقب احتمالی بود.به او اطمینان دادم هرکاری که درست باشد خوب ازآب درمی آید.هرگز کسی با انجام دادن کار درست مرتکب خطا نمی شود .تشویقش کردم که کارها را به دست خدا بسپارد و فقط کاری را که درست است انجام بدهد و عاقبت کار را به خدا بسپارد.
با تردید و دلشوره ی زیاد و درعین حال صدق و صفا این کار را کرد.آن زن یا به دلیل زیرکی اش،یا طبیعت خوبش،یا اینکه شاید کس دیگری را پیدا کرده بود که به او توجه کند دست از سر این مرد برداشت.
احساس گناه این مرد هم با توبه طلب بخشش ازخداوند برطرف شد.وقتی چنین چیزی را با خلوص نیت از خداوند بخواهیم هرگز دست رد به سینه ی ما نمی زند و بیمار من هم به آرامش و آسودگی رسید.آن بار مضاعف از ذهنش برداشته شد و شخصیت او دوباره عملکرد خود را به شکل طبیعی باز یافت و توانست بخوابد.آرامش پیدا کرد،قوایش تجدید شد و انرژی به سرعت به وجود او بازگشت.توانست فعالیت های روزمره اش را از سربگیرد با این تفاوت که عاقل ترشده و سپاسگزارخداوند بود.
بی علاقگی یکی از موارد عمده ای است که باعث تحلیل رفتن انرژی می شود.فشار کار،یکنواختی زندگی و مسئولیت های پایان ناپذیر باعث می شود فرد طراوت ذهنی اش را از دست بدهد.و این همان چیزی است که برای انجام موفق کارهایش به آن نیاز دارد.همان طور که یک ورزشکار بی علاقه می شود.افراد عادی هم در هر شغلی که باشند نسبت به کارشان بی علاقه می شوند.فرد در این حالت به انرژی بیشتری نیاز دارد چون کاری را که قبلاً به راحتی انجام می داد،حالا با زحمت انجام می دهد.در نتیجه نیروهای حیاتی او صرف این کارمی شوند تا نیروی مورد نیاز را تأمین کنند و اغلب کنترل کارها را از دست فرد در می رود و قدرتش را از دست می دهد.
یک تاجر برجسته که رئیس هیئت امنای یک دانشگاه بود راه حلی برای این مشکل ارائه داد.یکی ازاساتید دانشگاه که قبلاً بسیار موفق بود و محبوبیت بسیار زیادی داشت،مثل گذشته نمی توانست تدریس کند و دانشجویان نسبت به کلاس های او بی علاقه شده بودند.نظردانشجویان و هیئت امنا براین بود که یا باید این استاد توانایی تدریس را دوباره به دست می آورد یا اینکه به ناچار برای او جایگزینی پیدا می کردند.هیئت امنا راه حل دوم را با تردید مورد بررسی قرار داده بودند زیرا هنوزانتظار می رفت که این استاد قبل از رسیدن به سن بازنشستگی بتواند سال ها به دانشگاه خدمت کند.
تاجری که به او اشاره کردیم از آن استاد دانشگاه خواست که به دفترش بیاید و اعلام کرد که هیئت امنا به او شش ماه مرخصی با حقوق کامل و پرداخت کلیه ی هزینه ها داده است.هیئت امنا تنها یک شرط گذاشته بودند و آن این بود که استاد یاد شده به محل آرامی برود و سعی کند به طورکامل قدرت و انرژی از دست رفته اش را باز یابد.
تاجرپیشنهاد کرد که او می تواند از کلبه ای که دریک منطقه ی جنگلی داشت استفاده کند و این پیشنهاد عجیب را مطرح کرد که جزکتاب مقدس هیچ کتابی با خودش به آنجا نبرد.پیشنهاد کرد که برنامه ی روزانه ی استاد شامل قدم زدن،ماهی گیری و کمی کار بدنی در باغچه ی کلبه باشد.همچنین پیشنهاد کرد که هر روز کتاب مقدس را بخواند و طوری برنامه ریزی کند که بتواند در طی آن شش ماه این کتاب را سه مرتبه به طور کامل بخواند.علاوه برآن پیشنهاد کرد که هرچند جمله ازکتاب مقدس را که می تواند ازحفظ کند تا ذهنش از عالی ترین کلمات و افکاری که در این کتاب آمده است پرشود.
تاجر گفت:«مطمئن هستم که اگرشما شش ماه در فضای باز زندگی کنید،هیزم بشکنید، زمین راشخم بزنید،کتاب مقدس را بخوانید، و در اعماق رودخانه ها ماهی گیری کنید انسان جدیدی خواهید شد.»
استاد دانشگاه با این پیشنهاد جدید موافقت کرد و خیلی راحت با این شیوه ی زندگی متفاوت خودش را تطبیق داد.درواقع با کمال تعجب فهمید که این نوع زندگی را دوست دارد.بعد ازآنکه به زندگی فعال در فضای بازعادت کرد متوجه شد که گرایش شدیدی نسبت به این نوع زندگی پیدا کرده است.مدتی دلش برای اطرافیان روشنفکر و مطالعاتش تنگ شد.اما به مطالعه ی کتاب مقدس یعنی تنها کتابی که داشت پرداخت و در آن غرق شد.با کمال تعجب دریافت که«کتاب مقدس کتابخانه ای را در درون
خودش جا داده است.»در صفحات آن کتاب ایمان و آرامش و قدرت پیدا کرد و در طی شش ماه به انسان تازه ای تبدیل شد.
حالا ازآن تاجرمی شنوم که این استاد دانشگاه به قول او «انسان پرجذبه و قدرتمندی شده است».او دوران بی علاقگی را پشت سرگذاشت،انرژی قدیم به طرف او بازگشت و شوق زندگی در وجود او تازه شد.