ویلیام شکسپیر + زندگینامه

۰مردان کم سخن بهترین انسان ها هستند .
۰من می دانم که خاموش ماندن نشانه ی عقل است.
۰تنها خودمان برای پایان دادن به زندگیمان باقی مانده ایم.
۰عصاره ی تمام مهربانی ها را گرفته اند و از آن مادر ساختند.
۰دیوانه خود را عاقل می پندارد و عاقل هم می داند که دیوانه ای بیش نیست. 
۰صورت شما همچون کتابی است که مردم میتوانند از آن چیز های عجیبی بخوانند.
۰من وقت خود را اسراف کردم و حالا نوبت اوست که مرا اسراف کند. 
۰تو برای شکست دادن من نیمی از قدرتی را که من برای شکست خوردن دارم ،   نداری . از قدرت تو در عذاب نیستم . چرا که در واقع من از خودم شکست خورده ام.

ویلیام شکسپیر

ادامه نوشته

در نگاهت چیزیست

 

در نگاهت چیزیست که نمی دانم چیست .....؟

 

مثل آرامش بعد از یک غم.......!

 

مثل پیدا شدن یک لبخند.....!

 

مثل بوی نم باران شاید ....!

 

در نگاهت چیزیست که نمی دانم چیست....

 

اما

کاش میدانستی

 

 من چه اندازه به آن محتاجم .‬..

زندگی شاید همین باشد

هی فلانی زندگی شاید همین باشد

          یک فریب ساده و کوچک

        آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را

 جز برای او و جز با او نمیخواهی

     که برایت هیچ کس چون او گرامی نیست

           یک فریب کوچک از دست گرامیتر عزیزانست

                   من گمانم زندگی باید همین باشد...

در حلقه ی عاشقان خوشا رقصیدن



هرجا که نگاه می کنم خونین است

از خون پرنده ای گلی رنگین است

در ماتم گل پرنده می موید و گل

از داغ دل پرنده داغ آجین است

فانوس هزار شعله اما در باد

می سوزد و سرخوش است و چین واچین است

 


یعنی که به اشک و مویه خود گم نکنی

از عشــــق هر آنچه می رسد شیرین است

 

در آتش و خون پرنده پر خواهد زد

بر بام بلند خانه سر خواهد زد

امشب که دوباره ماه بالا آمد

می آید و باز پشت در خواهد زد

یک ساقه ی سبز در دلم خواهد کاشت

مهتـــاب بر آن شبنم تـر خواهد زد

صد جنگل صبح در هوا می شکفد

خورشیـــــد به شاخه ها شرر خواهد زد

 

 

سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی
مارا ز سر بریده می ترسانی

ما گر زسر بریده می ترسیدیم

در حلقه ی  عاشقان نمی رقصیدیم

 

در محفل عاشقان خوشا رقصیدن

دامن ز بساط عافیت برچیدن

در دست، سر بریده ی خود بردن

در یک یک  کوچهکوچه ها  گردیدن ...

 

سخنرانی هایی از دکتر الهی قمشه ای

 

کیمیای عشق (حجم: 5.3MB)

باغ دل (حجم: 7.3MB)

در جوهر نیکویی (حجم: 9.5MB)

انسان و عرفان (حجم: 6.8MB)

عرفان در دنیای تکنولوژی (حجم: 6.8MB)

هنر و معماری (حجم: 6.8MB)

گوهر حوا (حجم: 5.5MB)

هنر و تزکیه (حجم: 4.6MB)

هنر و زیبایی (حجم: 10.6MB)

هویت ایرانی (حجم: 7MB)

لطایف بسم الله (حجم: 5.8MB)

ادبیات (حجم: 4.2MB)

ادبیات دنیا (حجم: 9.4MB)

ادبیات انگلیسی (حجم: 9.8MB)

ادبیات جهان (حجم: 5.4MB)

اخلاق اسلامی (حجم: 13.3MB)

بهار (حجم: 13MB)

حکمت (حجم: 7MB)

هنر و روح (حجم: 12MB)

خیرین مدرسه ساز (حجم: 8.8MB)

خیام (حجم: 5.1MB)

محرم درس عشق (حجم: 9.7MB)

مکاتب فلسفی (حجم: 6MB)

منجی بشریت (حجم: 7.1MB)

شور زندگی (حجم: 4.7MB)

صلج و عدالت در اسلام (حجم: 10.7MB)

سوره حمد (حجم: 6.3MB)

تفسیر سوره مائده (حجم: 8.2MB)

تفسیر سوره یوسف (حجم: 12.7MB)

تجلی حضرت حق (حجم: 5.6MB)

تجلی پروردگار (حجم: 6.2MB)

وصف پادشاه جهان (حجم: 8MB)

وصف پیامبر اسلام (حجم: 7.4MB)

زن و خلاقیت (حجم: 8.5MB)

موسیقی در آینه ادبیات (حجم: 6MB)

نظامی (حجم: 6MB)

نیایش مولانا (حجم: 3.6MB)

بهار در ادبیات غرب (حجم: 15MB)

بهره برداری از قرآن (حجم: 5MB)

در قافله خوبان (حجم: 12.9MB)

دیدار شرق و غرب (حجم: 9.7MB)

امام علی (ع) (حجم: 9.8MB)

نوروز (حجم: 7.4MB)

پنج صنعت ادبی (حجم: 6MB)

سعدی (حجم: 5MB)

سبک شعرا (حجم: 5.9MB)

سمفونی مولانا (حجم: 7MB)

ستایش و نیایش (حجم: 11.3MB)

شادی و فرهنگ (حجم: 4.6MB)

شراب ادبیات (حجم: 3.9MB)

شغل و بازنشستگی (حجم: 8.9MB)

انسان پاک (حجم: 5.4MB)

تقارن و زیبایی شناسی (حجم: 8.6MB)

عرفان و ادبیات (حجم: 6.4MB)

عشق و فدا شدن (حجم: 9.1MB)

فرهنگ و ادبیات (حجم: 11.2MB)

فردوسی (حجم: 11.9MB)

هفت شهر عشق (حجم: 6.4MB)

جراحی و عرفان (حجم: 7.5MB)

چهار اصل طلایی (حجم: 3MB)

بعثت پیامبر (حجم: 6.5MB)

عرفان در بسم الله (حجم: 5.7MB)

هنر و جامعه ی معنوی (حجم: 3.7MB)

معلم (حجم: 4MB)

نسیم سحر (حجم: 8.3MB)

زن و گوهر حوا (حجم: 7.6MB)

ماهیت قرآن (حجم: 3.8MB)

خود سازی (حجم: 5.5MB)

مبارزه با شیطان (حجم: 9.9MB)

سیر و سلوک (حجم: 9.1MB)

شب و سحر (حجم: 7.4MB)

سکوت (حجم: 7.1MB)

امر قدسی (حجم: 6MB)

عاشورا (حجم: 6.4MB)

داستان آفرینش (حجم: 8.3MB)

دین، راه انسان شدن (حجم: 7.7MB)

جوانی (حجم: 5.9MB)

خداوند در نظر مردم (حجم: 8.1MB)

خداوند و الطافش (حجم: 3.8MB)

عقل و عشق (حجم: 13.6MB)

بانوان (حجم: 6.6MB)

انسان شدن توسط پیامبر (حجم: 4.1MB)

بسم الله در کلام حافظ - جلسه اول (حجم: 10MB)

بسم الله در کلام حافظ - جلسه دوم (حجم: 9.3MB)

بسم الله در کلام حافظ - جلسه سوم (حجم: 10.6MB)

شرح مثنوی معنوی - جلسه اول (حجم: 8.1MB)

شرح مثنوی معنوی - جلسه دوم (حجم: 7.6MB)

شرح مثنوی معنوی - جلسه سوم (حجم: 10.1MB)

شرح مثنوی معنوی - جلسه چهارم (حجم: 7.3MB)

شرح مثنوی معنوی - جلسه پنجم (حجم: 9MB)

خلاقیت - جلسه اول (حجم: 5.5MB)

خلاقیت - جلسه دوم (حجم: 6.5MB)

خلاقیت - جلسه سوم (حجم: 7.2MB)

خلاقیت - جلسه چهارم (حجم: 6.3MB)

خلاقیت - جلسه پنجم (حجم: 6.8MB)

خلاقیت - جلسه ششم (حجم: 6.8MB)

خلاقیت - جلسه هفتم (حجم: 6.9MB)

شرح گلشن راز شیخ محمود شبستری - جلسه اول (حجم: 8.7MB)

شرح گلشن راز شیخ محمود شبستری - جلسه دوم (حجم: 9.6MB)

شرح گلشن راز شیخ محمود شبستری - جلسه سوم (حجم: 9.1MB)

شرح گلشن راز شیخ محمود شبستری - جلسه چهارم (حجم: 7.6MB)

شرح گلشن راز شیخ محمود شبستری - جلسه پنجم (حجم: 5.4MB)

شرح گلشن راز شیخ محمود شبستری - جلسه ششم (حجم: 6.3MB)

شرح گلشن راز شیخ محمود شبستری - جلسه هفتم (حجم: 7.8MB)

شرح گلشن راز شیخ محمود شبستری - جلسه هشتم (حجم: 6.6MB)

شرح گلشن راز شیخ محمود شبستری - جلسه نهم (حجم: 6.2MB)

برای دانلود کتاب صوتی گلشن راز تصحیح و شرح دکتر الهی قمشه ای اینجا را کلیک کنید.

حافظ شناسی - جلسه اول (حجم: 5.2MB)

حافظ شناسی - جلسه دوم (حجم: 6.5MB)

حافظ شناسی - جلسه سوم (حجم: 9.1MB)

حافظ شناسی - جلسه چهارم (حجم: 9.6MB)

حافظ شناسی - جلسه پنجم (حجم: 5.9MB)

حافظ شناسی - جلسه ششم (حجم: 7.8MB)

حافظ شناسی - جلسه هفتم (حجم: 7.3MB)

حافظ شناسی - جلسه هشتم (حجم: 8MB)

حافظ شناسی - جلسه نهم (حجم: 8.9MB)

حافظ شناسی - جلسه دهم (حجم: 8.3MB)

حافظ شناسی - جلسه یازدهم (حجم: 6.8MB)

حافظ شناسی - جلسه دوازدهم (حجم: 7.9MB)

حافظ شناسی - جلسه سیزدهم (حجم: 10.1MB)

حافظ شناسی - جلسه چهاردهم (حجم: 6.7MB)

حافظ شناسی - جلسه پانزدهم (حجم: 9.1MB)    

(Size: 9.9MB) Religion Of Love (lecture in english language)

(Download Server: 4Shared     Format: Mp3     Archive Type: RAR

شعر

 

خدا يا بشكن اين آئينه ها را
كه من از ديدن  آئينه سيرم
مرا روي خوشي از زندگي نيست
ولي از زنده ماندن نا گزيرم


از آن روزيكه دانستم سخن چيست
همه گفتند: اين دختر چه زشت است
كدامين مرد ، او را مي پسندد؟
دريغا دختري بي سرنوشت است

چو در آئينه بينم روي خود را
در آيد از درم، غم با سپاهي
مرا روز سياهي دادي ،اما
نبخشيدي به من چشم سياهي

به هر جا پا نهم ، از شومي بخت
نگاه دلنوازي سوي من نيست
از اين دلها كه بخشيدي به مردم
يكي در حلقه گيسوي من نيست

مرا دل هست ، اما دلبري نيست
تنم دادي ولي جانم ندادي
بمن حال پريشان دادي، اما
سر زلف پريشانم ندادي

به هر جا ماه رويان رخ نمودند
نبردم توشه اي جز شرمساري
خزيدم گوشه اي سر در گريبان
به درگاه تو ناليدم بزاري

چو رخ پوشم ز بزم خوب رويان
همه گويند : او مردم گريز است
نميدانند، زين درد گرانبار
فضاي سينه من ناله خيز است

به هر جا همگنانم حلقه بستند
نگينش دختر ي ناز آفرين بود
ز شرم روي نا زيبا در آن جمع
سر من لحظه ها بر آستين بود

چو مادر بيندم در خلوت غم
ز راه مهرباني مينوازد
ولي چشم غم آلوده اش گواهست
كه در اندوه دختر مي گدازد

ببام آفرينش جغد كورم
كه در ويرانه هم ، نا آشنايم
نه آهنگي مرا ،تا نغمه خوانم
نه روشن ديده اي ، تا پرگشايم

خدايا ! بشكن اين آئينه هارا
كه من از ديدن آئينه سيرم
مرا روي خوشي از زندگي نيست
ولي از زنده ماندن ناگزيرم

خداوندا !خطا گفتم ، ببخشاي
تو بر من سينه اي بي كينه دادي
مرا همراه روئي نا خوشايند
دلي روشنتر از آئينه دادي

مرا صورت پرستان خوار دارند
ولي سيرت پرستان ميستايند
به بزم پاكجانان چون نهم پاي
در دل را به رويم مي گشايند

ميان سيرت وصورت ،خدايا
دل زيبا به از رخسار زيباست
بپاس سيرت زيبا ، كريما
دلم بر زشتي صورت شكيباست...

 

چه كسي خواهد ديد ؟
مردنم را بي تو
گاه مي‌انديشم
خبر مرگ مرا با تو چه كس مي‌گويد ؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا ميشنوي
روي خندان تو را كاشكي ميديدم
شانه بالا زدنت را بي قيد
و تكان دادن دستت كه مهم نيست زياد
و تكان دادن سر ...
چه كسي باور كرد ؟
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد ...

 

                                               

خدایا کفر می گویم
پریشانم چه می خواهی تو از جانم
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه ی  نانی به زیر پای نامردان بیندازی
و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟!
خداوندا اگر در روز گرماخیز تابستان تنت بر سایه دیوار بگشایی
لبت بر کاسه مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آنطرف تر عمارت های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای به این سو و به آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی نمیگویی؟!
خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت از این بود و از این بدعت
خداوندا تو مسئولی تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سر شار است...

 

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبائی و زشتی ،
به روی یکدگر ، ویرانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم ،
که در همسایه ی صدها گرسنه ،
چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم ،
نخستین نعره ی مستانه راخاموش آندم ،
بر سر پیمانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
چو می دیدم یکی عریان و لرزان ،
دیگری پوشیده از صد جامه رنگین ،
زمین و آسمان را
واژگون مستانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم ،
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحه صد دانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم ،
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو،
آواره و دیوانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم ،
به گِرد شمع سوزانِ دلِ عشاق سرگردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم ،
به عرش کبریائی ،
با همه صبر خدائی ،
تا که می دیدم عزیز نا بجائی ،
ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد
گردش این چرخ را
وارونه بی صبرانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم ،
چو می دیدم مشوّش عارف و عامی ،
ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش ،
به جز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری
در این دنیای پر افسانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم ؟
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای
تمام زشتكاريهاي این مخلوق را دارد .
وگرنه من به جای او چو بودم ،
یک نفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !

 

 

ادامه نوشته

فريدون مشيري

پشه ای در استکان آمد فرود
 
تا بنوشد آنچه واپس مانده بود
 
کودکی_از شیطنت_بازی کنان
 
بست با دستش دهان استکان
 
پشه دیگر طعمه اش را لب نزد
 
جست تا از دام کودک وارهد
 
خشک لب می گشت،حیران،راه جو
 
زیر و بالا، بسته هرسو، راه او
 
روزنی می جست در دیوار و در
 
تا به آزادگی رسد بار دگر
 
هرچه بر جهد و تکاپو می فزود
 
ادامه نوشته

دانلود چند دیوان ادبی

گلستان سعدی

 

دیوان رودکی

 

دیوان خیام

سوختم از تشنگی

سوختم از تشنگی اي کاش باران می گرفت

درمن این احساس بارآور شدن جان می گرفت

می وزید از سمت گیسوی پریشانت نسیم

بی سرو سامانیم آنگاه سامان می گرفت

دست من چنگ توسل می شدو بازلف تو

دردخودرا مو به مو می گفت و درمان می گرفت

کاش می آمد دلم از مکتب چشمان تو

درس حكمت،‌ درس عفت ، درس عرفان مي گرفت

كاشكي اين دستهاي خالي از احساس من

از بهشتت بوي گندم ،‌بوي عصيان مي گرفت

كاش نوحي ،‌ناخدايي ناگهان سر مي رسيد

جان مغروق مرا از دست توفان مي گرفت

گر نبود اين عشق، اين انگيزه ي دلبستگي

زندگاني از همان آغاز پايان مي گرفت !!

(محمدسلماني )

بی تو بودن را تمام شهر با من گریه کرد


بی تو بودن را تمام شهر با من گریه کرد
دوست با من هم صدا نالید دشمن گریه کرد

جای جای بی تو بودن را در آن تنگ غروب
آسمانی ابر با بغضی سترون گریه کرد

با هزاران آرزو یک مرد مردی پر غرور
مثل یک آلاله در فصل شکفتن گریه کرد

این خبر وقتی که در دنیای گل ها پخش شد
نسترن در گوشه ای افسرد لادن گریه کرد

وسعت تنهاییم را در شبستان غزل
شاعری با فاعلاتن گریه کرد

گریه یعنی انفجار بغض یعنی درد عشق
بارها این درد را در چاه بیژن گریه کرد

یک زمان حتی تو هم در مرگ من خواهی گریست
مثل سهرابی که در سوگش تهمتن گریه کرد

 

"Hotel California"


On a dark desert highway, cool wind in my hair
Warm smell of colitas, rising up through the air
Up ahead in the distance, I saw shimmering light
My head grew heavy and my sight grew dim
I had to stop for the night
There she stood in the doorway;
I heard the mission bell
And I was thinking to myself,
'This could be Heaven or this could be Hell'
Then she lit up a candle and she showed me the way
There were voices down the corridor,
I thought I heard them say...

Welcome to the Hotel California
Such a lovely place (Such a lovely place)
Such a lovely face
Plenty of room at the Hotel California
Any time of year (Any time of year)
You can find it here

Her mind is Tiffany-twisted, she got the Mercedes bends
She got a lot of pretty, pretty boys she calls friends
How they dance in the courtyard, sweet summer sweat.
Some dance to remember, some dance to forget

So I called up the Captain,
'Please bring me my wine'
He said, 'We haven't had that spirit here since nineteen sixty nine'
And still those voices are calling from far away,
Wake you up in the middle of the night
Just to hear them say...

Welcome to the Hotel California
Such a lovely place (Such a lovely place)
Such a lovely face
They livin' it up at the Hotel California
What a nice surprise (what a nice surprise)
Bring your alibis

Mirrors on the ceiling,
The pink champagne on ice
And she said 'We are all just prisoners here, of our own device'
And in the master's chambers,
They gathered for the feast
They stab it with their steely knives,
But they just can't kill the beast

Last thing I remember, I was
Running for the door
I had to find the passage back
To the place I was before
'Relax,' said the night man,
'We are programmed to receive.
You can check-out any time you like,
But you can never leave!'

شعر طنز

آن شنيدستي كه روزي دختري با مادرش
گفت: اين «عباس احمد ريزه» خيلي بي حياست
مي رود آهسته هر مهتاب شب بر پشت بام
چونكه آنجا كاملاً مشرف به بام خانه هاست
دفتري همراه دارد و اندر آن تا نيمه شب
مي نويسد چيزهايي را كه حتماً نارواست
واقف از اين داستان تنها فقط من نيستم
دختر «كبري كچل» هم واقف از اين ماجراست
شايد او بر گونة پرجوش من دل بسته است
كز پس صد من كرم هم باز آثارش بجاست
گر چنين باشد كه من پنداشتم پس اين پسر
واقعاً‌ بدجنس و بدكردار و رند و ناقلاست
چند شب زين پيشتر «بي‌بي‌نسا» با دخترش
گفته اين عباس، خيلي پخمه و.....
ادامه نوشته

پیروزی اعراب بر ایران از دیدگاه فردوسی

 

 

چو بخت عرب بر عجم چیره گشت
همه روز ایرانیان تیره گشت

جهان را دگرگونه شد رسم و راه
تو گویی نتابد دگر مهر و ماه

ز می نشئه و نغمه از چنگ رفت
ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت

ادب خوار گشت و هنر شد وبال
ببستند اندیشه را پر و بال

جهان پر شد از خوی اهریمنی
زبان مهر ورزیده ، دل دشمنی

کنون بی غمان را چه حاجت بمی
کران را چه سودی ز آوای نی

که در بزم این هرزه گردان خام
گناه است  در گردش آریم جام

بجایی که خشکیده باشد گیاه
هدر دادن آب باشد گناه

چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمر شود

ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جایی رسیده است کار

که تاج کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود

وصیت نامه وحشی بافقی

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

   روز مرگم،

هر که شيون کند از دور و برم دور کنيد
همه را مســــت و خراب از مــــي انــــگور کنيـــــد

مزد غـسـال مرا سيــــر شــــرابــــــش بدهيد
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهيد

بر مزارم مــگــذاريــد بـيـــايد واعــــــظ
پـيــر ميخانه بخواند غــزلــي از حــــافـــظ

جاي تلقــيـن به بالاي سرم دف بـــزنيـــد
شاهدي رقص کند جمله شما کـــف بزنيد

روز مرگــم وسط سينه من چـــاک زنيـد
اندرون دل مــن يک قـلمه تـاک زنـيـــــــد

روي قــبـــرم بنويـسيــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته ی خسته از اين دار برفــــت

 

يک عاشقانه ي آرام

 
 
مگسي را کشتم
 
نه به اين جرم که حيوان پليديست بد است
 
و نه چون نسبت سودش به ضرر يک به صد است
 
طفل معصوم به دور سر من ميچرخيد
 
به خيالش قندم
 
يا که چون اغذيه ي مشهورش تا به آن حد گندم
 
اي دو صد نور به قبرش بارد
 
مگس خوبي بود
 
من به اين جرم که از ياد تو بيرونم کرد
 
مگسي را کشتم.

 


اگر عمر دوباره داشتم

دان هرالد (Don Herold) كاريكاتوريست و طنزنويس آمريكايى در سال ١٨٨٩ در اينديانا متولد شد و در سال ١٩٦٦ از جهان رفت. دان هرالد داراى تاليفات زيادى است؛ اما قطعه كوتاهش "اگر عمر دوباره داشتم..." او را در جهان معروف كرد.

 
بخوانيد:

البته آب ريخته را نتوان به كوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوين نشده كه فكرش را منع كرده باشد.

اگر عمر دوباره داشتم، مى‌كوشيدم اشتباهات بيشترى مرتكب شوم. همه چيز را آسان مى‌گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله‌تر مى‌شدم. فقط شمارى اندك از رويدادهاى جهان را جدى مى‌گرفتم. اهميت كمترى به بهداشت مى‌دادم. به مسافرت بيشتر مى‌رفتم. از كوه‌هاى بيشترى بالا مى‌رفتم و در رودخانه‌هاى بيشترى شنا مى‌كردم. بستنى بيشتر مى‌خوردم و اسفناج كمتر. مشكلات واقعى بيشترى مى‌داشتم و مشكلات واهى كمترى. آخر، ببينيد، من از آن آدم‌هايى بوده‌ام كه بسيار مُحتاطانه و خيلى عاقلانه زندگى كرده‌ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته من هم لحظاتِ سرخوشى داشته‌ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از اين لحظاتِ خوشى بيشتر مى‌داشتم. من هرگز جايى بدون يك دَماسنج، يك شيشه داروى قرقره، يك پالتوى بارانى و يك چتر نجات نمى‌روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبك‌تر سفر مى‌كردم.

اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى‌رفتم و وقتِ خزان ديرتر به اين لذت خاتمه مى‌دادم. از مدرسه بيشتر جيم مى‌شدم. گلوله‌هاى كاغذى بيشترى به معلم‌هايم پرتاب مى‌كردم. سگ‌هاى بيشترى به خانه مى‌آوردم. ديرتر به رختخواب مى‌رفتم و مى‌خوابيدم. بيشتر عاشق مى‌شدم. به ماهيگيرى بيشتر مى‌رفتم. پايكوبى و دست افشانى بيشتر مى‌كردم. سوار چرخ و فلك بيشتر مى‌شدم. به سيرك بيشتر مى‌رفتم.

در روزگارى كه تقريباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى‌كنند، من بر پا مى‌شدم و به ستايش سهل و آسان‌تر گرفتن اوضاع مى‌پرداختم. زيرا من با ويل دورانت موافقم كه مى‌گويد:

"شادى از خرد عاقل‌تر است

من دلم مي‌خواهد

 

من دلم مي‌خواهد
خانه‌اي داشته باشم پر دوست،
کنج هر ديوارش
دوست‌ هايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو
 
هر کسي مي‌خواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند
 
شرط وارد گشتن
شست و شوي دل‌هاست
شرط آن داشتن يک دل بي رنگ و رياست...
 
بر درش برگ گلي مي‌کوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مي‌نويسم اي يار
خانه‌ي ما اينجاست
 
 تا که سهراب نپرسد ديگر
" خانه دوست کجاست؟  " 
 

«شیخ بهایی»

 

همه روزه روزه بودن    همه شب نماز کردن

همه ساله حج نمودن        سفر حجاز کردن

زمدینه تا به کعبه           سرو پا برهنه رفتن

دو لب از برای لبیک         به وظیفه باز کردن

به مساجد و معابد         همه اعتکاف جستن

ز ملاهی و مناهی           همه احتراز کردن

شب جمعه ها نخفتن        به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش                  طلب نیاز کردن

به خدا که هیچکس را           ثمر آنقدر نباشد

که به روی ناامیدی            در بسته باز کردن

درآمد عربستان از خانه خدا

 

دل خوش از آنيم که حج ميرويم

غافل از آنيم که کج ميرويم

کعبه به ديدار خدا ميرويم

او که همين جاست کجا ميرويم

حج به خدا جز به دل پاک نيست

شستن غم از دل غمناک نيست

دين که به تسبيح و سر وريش نيست

هرکه علی گفت که درويش نيست

صبح به صبح در پي مکر و فريب

شب همه شب گريه و امن يجيب؟

 

طبق آمار بانک جهاني در سال 2008 درآمد کشور عربستان از توريسم يا به زبان ساده از مهاجرت مسلمين خانه کعبه معادل مبلغ 29,865,000,000 دلار يا قريب سي ميليارد دلار بوده است.

زائرين ايراني تقريبا2 ميليون نفربوده اند که مجموعا مبلغ 487,000,000  دلار يا بعبارتي قريب به مبلغ پنج ميليارد دلار درآمد نصیب اقتصادعربستان کرده اند. نظر باينکه هواپيمائي جمهوري اسلامي قدرت جابجائي اينهمه زائر را نداشته است شرکت هواپيمائي عربستان قريب به 54 درصد از زائران ايراني را به خود اختصاص داده است.

طبق گزارش مقامات ديپلماتيک ايران در سال 2008 ماموران کشور عربستان بدترين و توهين آميز ترين رفتار را با زوار ايراني داشته اند.علماي عربستان در همان سال فتوي صادر کرده اند که ايرانيان شيعه کافر هستند.طبق يک گزارش ديپلماتيک زائران ايراني ناخواسته ترين و منفورترين خارجي ها در عربستان محسوب مي شده اند.

با حسابي سرانگشتي با پولي که ايرانيان سالانه به عربستان (دشمن شيعیان جهان) تقديم مي کنند

ميتوان:

تعداد 170,000 مسکن روستائي

714,286 فرصت شغلي کشاورزي

200,000 فرصت شغلي صنعتي براي جوانان

10,000,000,000 متر مربع ساختمان مدرسه و ورزشي

در کشور ايجاد کرد.

با پول حجاج دوسال يک پالايشگاه سوپر مدرن با ظرفيت 75,000بشکه احداث کرد.

با پول پنج سال حجاج ميتوان ايران را به صادر کننده واقعی بنزين مبدل ساخت...

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید    معشوق همینجاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار   در بادیه سرگشته شما در چه هوایید...

قوی زیبا

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی

رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی بر آنند که این مرغ شیدا

کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد

شب مرگ از بیم آنجا شتابد

که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم

ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا برآمد

شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی آغوش باز کن

که می خواهد این قوی زیبا بمیرد

دو کاج

 

در کنار خطوط سیم پیام         خارج از ده دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران              آن دو را چون دو دوست میدیدند

یکی از روز های سرد پاییزی     زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید      خم شدو روی دیگری افتاد

گفت ای آشنا ببخش مرا            خوب درحال من تامل  کن
ریشه هایم زخاک بیرون است      چند روزی مرا تحمل کن

کاج همسایه گفت با تندی         
مردم آزار از تو بیزارم
دور شو دست از سرم بردار        من کجا طاقت تورا دارم

بینوا راسپس تکانی داد              یار بی رحم و بی مروت او
سیمها پاره گشت و کاج افتاد        برزمین نقش بست قامت او

مرکز ارتباط دید آن روز              انتقال پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پی  جویی          تا ببیند که عیب کار از چیست

سیمبانان پس از مرمت سیم         راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز         
با تبر تکه تکه بشکستند

--------------------
حال نسخه جدید این شعر 

 

در كنار خطوط سیم پیام           خارج از ده دو كاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران               آن دو را چون دو دوست می‌دیدند
روزی از روزهای پائیزی           
زیر رگبار و تازیانه باد
یكی از كاج ها به خود لرزید      
خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا          خوب در حال من تأمل كن
ریشه‌هایم ز خاك بیرون است     چند روزی مرا تحمل كن

كاج همسایه گفت با نرمی         دوستی را نمی برم از یاد
شاید این اتفاق هم روزی          ناگهان از برای من افتاد
مهربانی بگوش باد رسید           باد آرام شد، ملایم شد
کاج آسیب دیده ی ما هم         کم کمک پا گرفت و سالم شد
میوه ی کاج ها فرو می ریخت   
دانه ها ریشه می زدند آسان
ابر باران رساند و چندی بعد       ده ما نام یافت کاجستان

شاعر: محمد جواد محبت،  همان شاعر دوکاج

روزگار غریبی ست نازنین

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبی ست نازنین
روزگار غریبی ست نازنین

و عشق را كنار تیرك راه بند تازیانه میزنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید كرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید كرد

روزگار غریبی ست نازنین
روزگار غریبی ست نازنین

و در این بن بست كج و پیچ سرما
آتش را به سوخت وار سرود و شعر فروزان میدارند
به اندیشیدن خطر مكن روزگار غریبی ست
آن كه بر در میكوبد شباهنگام به كشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید كرد.

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای بر آن نهان باشد

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای بر آن نهان باشد

روزگار غریبی ست نازنین
روزگار غریبی ست نازنین.

نور را در پستوی خانه نهان باید كرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید كرد

آنك قصابانند بر گذرگاه ها مستقر
با كنده و ساتوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی میكنند و ترانه را بر دهان
كباب قناری بر آتش سوسن و یاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید كرد

ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است

خدای را در پستوی خانه نهان باید كرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید كرد


احمد شاملو