خواب بودم ، دیدم که تالار بزرگی است و انبوه چهره های همیشگی از روشنفکران و جوانان و دانشجویان و مذهبی ها وماتریالیست ها و مومنین و بی ایمان ها و  موافقان ، مخالفان و مثل همیشه بحث است . سوال و انتقاد و از هر در سخنی و از میانه یکی برخاست و سوال کرد و چه سوال به جایی و چه خوب هم مطرح کرد که : تو که از توحید می گویی و از مذهب و از اسلام و از انسان و از تکامل و ارزش های اخلاقی و از ایثار و از شهادت و از مسئولیت اجتماعی و از هدایت و ... همه حرف ها وقتی  معنی دارد که بتوانی بگویی اساسا" زندگی چیست ؟

به راستی اگر در بیداری می پرسیدند در جواب می ماندم و یا لااقل مکث می کردم و یا لااقل ناقص می گفتم اما در خواب پاسخی دادم ، بی لحظه ای تردید و تامل که از آن هنگام تا کنون هر چه بیشتر به آن می اندیشم ، بیشتر به آن معتقد می شوم و بیشتر به شگفتی در می آیم ، به خصوص که حتی هر کلمه ای به دقت انتخاب شده و حتی ترتیبش نیز حساب دارد . گفتم : « بنویسید ! نان ، آزادی ، فرهنگ ، ایمان و دوست داشتن » و در بیداری که به این پاسخ رویایی ام فکر می کنم ، با خود می گفتم که " برابری " و "تکامل" را که من آن همه به آن عشق می ورزم در این جا یاد نکرده ام ؟ دیدم که نه  ، چون اگر آن پنج تا را داشتیم این دو را نیز به نوبه خود خواهیم داشت ، همه چیز خواهیم داشت و کمبودی وجود ندارد .

 

        « دکتر علی شریعتی »