غم مخور دوران بی پولی به پایان می رسد

دارد این یارانه ها استان به استان می رسد

مبلغش هر چند فعلاً قابل برداشت نیست

موسم برداشت حتماً تا زمستان می رسد

كم
Send
و
گزيده
Send

چون در،

كز اندك تو
Inbox
شود پر!

لعنت به آی دی کالر
آن وقت ها اقلا گاهی یک مزاحم تلفنی سمج داشتیم

که احساس کنیم هنوز جذابیم!

امروز هوا ابریست ، فردا بارانی و برفیست ، بی تو وجودم سرمایست ، آخه داشتن تو گرمایست ، پس بیا کنارم به ایست!!

همه نازن تو ناناز ، همه سیرن تو پیاز ، همه شورن تو شکر ، همه قلوه تو جگر

دلم انفجاریست ، بمبم تو باش!

دری بسته هستم ، پلمبم توباش!

مرا کشف کن گرچه دور از توام

بیا و کریستف کلمبم تو باش

 

نافم را که بریدند، فاصله ها شد تقدیر من...

.آری از همان وقتها شروع شد بی‌ تو بودنم

!

،

کره ی زمین به این بزرگی ....

اما نمی دانم چرا ،

جز آغوشت ،
...
به هیچ جای دیگری تعلق ندارم ....؟!!

امواج نگـــــاهت اعتیاد آور بود

زیبـــــایی تو فــــراتر از بـــاور بود

در قاب- نگاه چشم من لبخندت

لبخند ژوکـوند ، بلکه زیبــاتر بود . . .


آغاز من ،پایان تو بود
چه تجربه سختی بود
دلکندن از گرمای دستان تو
هنوز در دستانم
جا مانده حرارتیست
که یاد آور کلمه سخت خداحافظیست

زمانی کوه بودم
حالا دیگر آدم شده ام

می رسیم به هم؟؟؟

گریه شاید زبان ضعف باشد

شاید خیلی کودکانه

شاید بی غرور...

اما هر وقت گونه هایم خیس می شود می فهمم

نه ضعیفم!!!

نه یک کودکم!!!

بلکه پر از احساسم...

بـــا این که تمـــــــام قصه را میدانی / باز آیه ی یأس پیش من می خوانی

بــــــا آن همه تــــرفند دلم را بردی / تا بشکنی و دو بــــاره بر گــــردانی؟

خورشیدی و گــرمای محبت در دست / با آمدن تــــو مــــاه چشمش را بست

بــــــا سرعت نـــــور سمت تو می آیم / وقتی که چراغ چشمهایت سبز است . . .

مشتی آب از كف دریا بردار
مشتی خاك از كویر
قلبی دیگر قالب بزن
و در سیــــ ــنه ام تعبیه كن
برای عشق تو
"‌‌ یك قلب كافی نیست !‌"

بلندای شب یلدای من باش

طلوع روشن فردای من باش

ولی فردا خدا داند کجایی

همین حالا همین حالای من باش...

وقتی با کامیون عشقت از سر بالایی پیچ دل ما بالا می رفتی


می دونستم چیزی جز گرد و غبارت واسه ما جا نمی مونه

امشب كسي به سيب دلم ناخنك زده است!
بر زخمهاي كهنه ی قلبم نمك زده است!
دارد به باد می سپرد این پيام را:
سيب دلم براي تو ای دوست، لك زده است

بوسه هایت انار را می ترکاند

نفس هایت سیب را می رساند

آغوشت ابر را می باراند

پاییزترینی

تو...!

آنجا که ایستاده می خوابم

عمیق تر از هر خوابی

دلم شانه هایت را می خواهد!!


قوانین علم را به هم زده ای!
نبودنت وزن دارد !
تهی ... اما .. سنگین!

تنها گرگها نیستند که لباس میش می پوشند

گاهی پرستوها هم لباس مرغ عشق برتن می کنند..

عاشق که شدی کوچ میکنند

مثل یک روحی ؛ رها از بند زندان و تنی!

دور هم باشی اگر از من ٬ همیشه با منی

تو همیشه بی خبر مهمان بغضم می شوی

بی هوا از چشم های خسته ام سر می زنی...

هدایای تو

دشمنم شده اند

بی وجودشان شاید

می توانستم لحظه ای را

بی یاد تو سر کنم

همه ی خودم را مال تو کرده ام

چقدر دنیای تو بزرگ است
هنوز از تنهایی سخن می گویی
چقدر کم هستم!

کمی این کلمه ها را نصیحت کن تا با من کنار بیایند
بگو تازه شوند

دوستت دارم ها دیگر فایده ای ندارند!

عقل گفت:

به مسافر دل بستن خطاست

دل گفت:

همه رفتنی اند �

این روزها که می گذرد
یک ترانه تلخ
قصه ی تنهایی های مرا می سراید
سمفونی گوش خراشی است
روزهاست پنبه دگر فایده ندارد
......باید باور کنم
تنهایم

 

 

بزرگ راهای مهندسی ساز

ما را به هم نمی رسانند

عشق با قوانین بیگانه است

از بیراهه ها بیا

برای دیدن كسی كه

عمریست دوستت دارد!!

!


یادت ،

در دموکراسی خاطراتم

سلطنت می کند !!

من به تنهایی این دل مشکوکم !

یا دلکم دل نیست ٬ یا آن که در دل است ٬ اهل دل نیست


سه نقطه، آخر شعرم برای چشم تو ست
که چشم های دو عالم سوای چشم تو ست
هزار شعر نگفته، هزار معنی درد
هزار خاطره در لابه لای چشم تو ست


این‌روزها سخاوتِ باد صبا کم است
یعنی خبر ز سویِ تو، این‌روزها کم است
غیر از خدا که‌را بپرستم؟ تورا، تورا
حس می‌کنم برای دل‌ام یک خدا کم است!

با تو از عشق میگفتم

از پشیمانی

و از اینكه فرصتی دوباره هست یا نه ؟!...

در جواب صدایی بی وقفه می گفت:

"دستگاه مشترك مورد نظر خاموش می باشد!!!"


می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی


دلم صاف نمی شود با تــو حالا تو هــی به مهـربانی ام دخیل ببند


چگونه در این چشم های زیبا
جا داده ای
این همه دروغ را؟!

انذیشه ات را با که می پرورانی؟؟!

خوش به حالش...

اما مرا همین بس که

دوستت دارم

تسبیح نیستم اما

نفسم را به شماره انداخته است

شوق دستهای تو...

من که بروم

جا برای خیلی ها باز می شود توی دلت

انگار زیادی جا گرفته ام

بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری ست

بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی ست


چشم ِ زمستان را
کور کرده
مهربانی ِ چشم هایت!


بیا امشب کمی برگ‌ها را قدم بزنیم
نگران نباش
کسی ما را با هم نخواهد دید
اگر هم دید ؛
خیالی نیست بگو داشتم با خودم قدم می‌زدم!

به سراغ من اگر می آیی

دگر آسوده بیا

چند وقتی ست که فولاد شده

چینی نازک تنها یی من...

من دزدکی نگاهت می کنم
تو نگاهت را از من می دزدی
هر دو دزدیم!

نه؟

خدا خیر بدهد این کفش های بندی را

که رفتنت را دقیقه ای حتی به تعویق می اندازند

شکایت نمی کنم

اما آیا واقعاً یك بار شد که

در گذر همین همیشه ی بی شکیب

دمی دلواپس تنهایی دستهای من شوی؟


چشمانم خسته است و نبض ذهنم افتاده!
کاش نگاهت، یک قدم نزدیک تر بود

روزهای تنهایی

سخت نیست

سرده ...

من تمام نا تمام توام

ناتمام تمام من كجائی؟؟