روز اول ماه صفر سالروز ورود اهلبیت به شام ...
من از آنچه گفته و كردهام، توبه مىكنم.
راوى مىگوید: خبر توبه آن پیرمرد به یزید بن معاویه رسید و دستور داد تا او را بكشند!(5)
دیدههای سهل بن سعد الساعدى(6)
سهل مىگوید: به سوى بیت المقدس حركت كردم تا به دمشق رسیدم، شهرى را دیدم با رودخانههاى پر آب و درختان انبوه كه بر در و دیوار آن پردههاى دیبا آویخته شده بود و مردم شادى مىكردند، و زنانى را دیدم كه دف و طبل مىزدند!! با خود گفتم براى شامیان عیدى نیست كه ما ندانیم! پس گروهى را دیدم كه با یكدیگر سخن مىگفتند، به آنان گفتم: براى مردم شام عیدى هست كه ما از آن بى خبریم؟!
گفتند: اى پیرمرد! گویا تو مردى اعرابى و بیانگردى !
گفتم: من سهل بن سعدم كه محمد (صلى الله علیه و آله) را دیدهام.
گفتند: اى سهل! تعجب نمىكنى كه چرا آسمان خون نمىبارد؟ و زمین ساكنان خود را فرو نمىبرد؟!
گفتم: مگر چه روى داده است؟!
گفتند: این سر حسین فرزند محمد(علیهماالسلام) است كه از عراق به ارمغان آوردهاند!
گفتم: واعجبا! سر حسین(علیهالسلام) را آوردهاند و مردم شادى مىكنند؟! از كدام دروازه آنان را وارد مىكنند؟ آنان اشاره به دروازهاى نمودند كه آن را باب ساعات مىگفتند.
در آن هنگام كه با آن افراد سرگرم گفتگو بودم، دیدم كه پرچمهایی یكى پس از دیگرى نمایان شد، ابتدا سرى نورانى و زیبا را بر سر نیزه دیدم احساس كردم مىخندد و آن سر مبارك حضرت ابوالفضل العباس (علیهالسلام) بود، سپس سوارى را دیدم كه نیزهاى در دست داشت و سر مبارك امام حسین (علیهالسلام) بر آن قرار داشت!(7) و آن سر از نظر صورت، شبیهترین مردم به رسول خدا (صلى الله علیه و آله) بود، و شكوه و عظمتى فوق العاده داشت و نور از او مىتابید، محاسنش حاكى از پیرى بود اما خضاب شده بود، در حالى كه لبخندى بر لبان مباركش داشت چشم به سوى شرق دوخته بود، و باد محاسن شریفش را به چپ و راست حركت مىداد، گویى امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) بود.
و آن نیزه را مردى به نام عمرو بن منذر در دست گرفته و پیش مىآمد.
سهل گوید: در شام، غرفهاى دیدم كه در آن پنج زن و پیرزنى آنان را همراهى مىكرد كه قدِ خمیدهاى داشت. هنگامى كه سر مقدس امام حسین(علیهالسلام) برابر آن پیرزن رسید، سنگى گرفته و به طرف آن سر مقدس پرتاب كرد!!
چون این صحنه درد آور را دیدم، گفتم: «اللهم اهلكها و اهلكهن معها بحق محمد و آله اجمعین» از خدا خواستم كه آنان را هلاك گرداند.
امكلثوم را دیدم كه چادرى بسیار كهنه بر سر گرفته و روى خود را بسته بود.
بر امام زین العابدین و اهل خاندان او سلام كرده خود را معرفى نمودم، گفتند: اگر میتوانى چیزى به این نیزهدار كه سر امام را مىبرد، بده تا جلوتر برود و در اینجا نایستد! كه ما از نگاه مردم در زحمتیم!
رفتم و یكصد درهم به آن نیزهدار دادم كه شتاب كند و از بانوان دور شود؛ كار بدین منوال بود تا سرها را به نزد یزید بردند.(8)
سهل بن سعد مىگوید: سر مقدس امام حسین(علیهالسلام) را در حالى كه درون ظرفى نهاده بودند به مجلس یزید وارد كردند! من هم با آنان وارد شدم. یزید بر تخت نشسته و بر سر او تاجى بود مزین به درّ و یاقوت و اطراف او را گروه زیادى از پیرمردان قریش گرفته بودند! كسى كه سر مبارك امام را با خود حمل مىكرد به هنگامى كه پا در مجلس یزید نهاد این دو بیت را خواند:
«اوقر ركابى فضة و ذهبا انا قلت السید المحجبا!
قلت خیر الناس اما و ابا و خیرهم اذ ینسبون النسبا!
شترم را از سیم و زر، سنگین بار كن، كه من پادشاه با فرّ و شكوهى را كشتم؛ كشتم كسى را كه بهترین مردم است از جهت پدر و مادر، و نژاد او والاتر از همه است.»
یزید از او پرسید: اگر مىدانستى كه او بهترین مردم است چرا او را كشتى؟!
آن مرد گفت: به امید گرفتن جایزه از تو، او را كشتم!
یزید دستور داد او را گردن زدند.(9)
شعر امام سجاد علیهالسلام
در این هنگام على بن الحسین(علیهماالسلام) این ابیات را قرائت فرمودند:
اقاد ذلیلا فى دمشق كانن یمن الزنج عبد غاب عنه نصیره و جدى رسول الله فى كل مشهد و شیخى امیرالمؤمنین امیره فیالیت لم انظر دمشق و لم یكنیرانى یزید فى البلاد اسیره(10)؛ مرا در دمشق به خوارى مىبرند گویا بردهاى از زنگیان هستم كه یاورى ندارد؛ در حالى كه در همه مشاهد جدّ من رسول خدا و شیخ من امیرالمؤمنین كه او امیر است؛ اى كاش من به دمشق داخل نشده و یزید مرا در شهرها اسیر نمىدید.»
سهل گوید: در شام، غرفهاى دیدم كه در آن پنج زن و پیرزنى آنان را همراهى مىكرد كه قدِ خمیدهاى داشت. هنگامى كه سر مقدس امام حسین(علیهالسلام) برابر آن پیرزن رسید، سنگى گرفته و به طرف آن سر مقدس پرتاب كرد!!
چون این صحنه درد آور را دیدم، گفتم: «اللهم اهلكها و اهلكهن معها بحق محمد و آله اجمعین» از خدا خواستم كه آنان را هلاك گرداند. البته در روایت دیگرى این نفرین به امكلثوم نسبت داده شده است.(11)
حكایت ابراهیم بن طلحه
ابراهیم بن طلحة بن عبیدالله به امام سجاد(علیهالسلام) گفت: یا على بن الحسین! نمىگویى چه كسى پیروز شد؟!
امام فرمود: اندكى صبر كن تا هنگام نماز فرا رسد، و بعد از اذان و اقامه خواهى دانست كه پیروزی با چه كسى بوده است! (12)
پس از این كه كاروان اسراء را وارد شام كردند، روانه مسجد جامع شهر شدند و در مسجد منتظر ماندند تا اجازه ورود به مجلس یزید را بگیرند. در این هنگام مروان بن حكم به مسجد آمد و از حادثه كربلا پرسید، براى او شرح دادند، و او چیزى نگفت و رفت! بعد از او یحى بن حكم وارد مسجد شد و او نیز از جریان كربلا جویا شد، براى او نیز ماجرا را نقل كردند، او از جاى برخاست در حالى كه مىگفت: به خدا سوگند در روز قیامت از دیدار محمد محروم و از شفاعت او دور خواهید ماند، و من از این پس با شما یكدل نباشم و در هیچ امرى شما را همراهى نخواهم كرد!(13)
شناسایی مردم شام
شام و نواحى آن كه معاویه قریب چهل سال بر آن تسلط داشته و اهالى آن عموما تازه مسلمان بودند و از روزى كه از مسیحیت به اسلام گرویدند جز خاندان ابوسفیان و دست نشاندههاى آنان كه در این منطقه حكومت مىكردند كسى را نمىشناختند، لذا اسلام مردم شام، اسلامى بود كه بنى امیه به آنها تعلیم كرده بودند!
بنابراین اهل بیت(علیهم السلام) در چنین منطقهاى وارد شدند كه معاویه آنان را با اسلام دلخواه خود تربیت كرده بود و از نظر اخلاق و دستورات عملى اسلام از معاویه و دست نشاندههاى او پیروى مىكردند! فراموش نكنیم كه در جنگ صفین، معاویه با حیلههای لطیف، آن جمعیت فراوان را كه متجاوز از صد هزار نفر بودند، به مخالفت با امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) بسیج كرد و آنچنان بر ضد على (علیهالسلام) تبلیغات كرده بود كه مردم شام او و خاندان او را واجب القتل مىدانستند! و بر منابر، على و خاندان او را دشنام مىدادند!!
به همین جهت آنقدر بر اهل بیت(علیهم السلام) در شام سخت گذشت كه وقتى ظاهرا از امام سجاد (علیه السلام) سؤال كردند كه در این سفر در كجا به شما سختتر گذشت؟! در پاسخ فرمود: الشام! الشام، الشام .
در همین رابطه نقل شده كه امام سجاد(علیهالسلام) فرمود:
«فیالیت لم انظر دمشق و لم اكنیرانى یزید فى البلاد اسیره؛ اى كاش وارد دمشق نشده بودم و یزید مرا بدینسان اسیر در هر شهر و دیارى نمىدید.»(1)
البته در میان اهالى شهرهاى شام افرادى علاقمند به خاندان پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) وجود داشتهاند كه با طرفداران بنى امیه و احیانا با حاملان سر مقدس امام حسین (علیهالسلام) برخورد كرده و درگیر شدهاند، ولى تعداد آنها نسبت به مخالفان بسیار ناچیز بوده است!
پینوشتها:
1- ریاض الاحزان، ص 108.
2- سوره شورى:23.
3- سوره انفال: 41.
4- سوره احزاب: 33.
5- بحار الانوار 45/129 ؛ الاحتجاج 2/120 با كمى اختلاف.
6- سهل بن سعد مالك الساعدى، از انصار است و هنگام وفات پیامبر (صلى الله علیه و آله) پانزده ساله بود و او تا زمان حجاج در قید حیات بوده است، و گفته شده كه او یكصد سال عمر كرد و آخرین نفر از صحابه رسول خدا (صلى الله علیه و آله) بود كه از دنیا رفت. او خود مىگفت: اگر من بمیرم شما از كسى نمىشنوید كه بدون واسطه بگوید: قال رسول الله! و در سال 88 بدرود حیات گفته است. (الاستیعاب، ج 2، ص664).
7- از این نقل چنین مستفاد است كه سر امام حسین(علیهالسلام) را در عقب سرها مىآورند و در پیشاپیش آن سرها سر مقدس عباس بن على(علیهماالسلام) بوده و در مأثوراتى كه گذشت، چیزى كه دلالت بر ترتیب سرها داشته باشد وجود نداشت، شاید بر حسب این روایت این عمل كه سر حسین از عقب سرها مىآوردند بدین جهت بود كه امر را بر مردم مشتبه كنند و آن سر مقدس شناخته نشود، و یا این كه مىخواستند مسأله را بى اهمیت جلوه داده و عملا عظمت رهبرى امام حسین(علیهالسلام) را در انقلاب عظیم عاشورا كمرنگ نشان دهند.
8- قمقام زخار 556.
9- شاید یكى از دلایل فرمان قتل حامل سر توسط یزید به جهت خواندن اشعار بوده است كه در آن هم به مدح امام(علیهالسلام) پرداخته و هم از على(علیهالسلام) و فاطمه(علیهاالسلام) - كه بنى امیه شدیدا با آنان دشمن بودند – به عنوان «خیر الناس» یاد كرده است، و چون آورنده این سر آن اشعار را در مجلس رسمى نزد یزید خواند خشم یزید بالا گرفت اولا به جهت عداوت و دشمنى با خاندان پیامبر و على(علیهماالسلام) كه نزد او ثنا و مدح كرده شد، و ثانیا بیم از عكس العمل حاضران و آگاهى آنها از حقایق و احتمال شورش بر علیه او و و تنفر از عملكرد و رفتارش، و یا به جهت فریب و دگرگون جلوه دادن امر براى حاضران، لذا براى تكذیب آورنده سر امام كه: نه چنین است كه تو ستودى، و به عنوان پاسخ عملى به گفته او دستور داد سر از بدنش جدا سازند.
10- ریاض الاحزان، ص 108.
11- الدمعة الساكبة، ج 5، ص84 .
12- قمقام زخار، ص570.
13- تاریخ طبرى، ج 5، ص234.
برگرفته از كتاب قصّه كربلا، على نظرىمنفرد (با تصرف)
اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد***بهراولادپيمبر حزن واندوهي بترشد
اول ماه صفربوداهلبيت بشام رسيدند***پشت دروازه ساعات چه ستمهاكه نديدند
سه شب وروزدرآنجا همه بال و پرشكسته***براي وروددرشام همه منتظرنشسته
نه غذيي ونه آبي همه اطفال جگرخون***نه پناهي نه مكاني همگي مضطرومحزون
يكطرف گرمي روزا يكطرف سردي شبها***يكطرف بي پدري يكطرف ظلم وستمها
پشت دروازه نشسته همه اطفال ويتيمان***چونكه دروازه رابستندآن لئيمان ولعينان
چرادروازه رابستندبراي جشن وچراغان***زچه روجشن گرفتند براي كشتن مهمان
شهرشام آينه بندان همه رخت نوپوشيدند***همه كردند حنابندان زهرماري سركشيدند
نوۀ هندجگرخوار روي تخت زرنشسته***براي تبريك آن ... ميرونددسته بدسته
اما اولادپيمبر همگي روخاك وخاشاك***همه باحالت محزون همه باحالت غمناك
پشت دروازه نشستند همگي بالب تشنه***همه بي لباس وروپوش باشكمهاي گرسنه
همگي گرديتيمي زستم به چهره دارند***همگي از غم وغصه هزاران خاطره دارند
چونكه شدشام مهيا دردروازه گشودند***همه مردم شامي سوي دروازه دويدند
پيِ فرمان يزيدي دردروازه چوواشد***اول ماه صفربود ماتم آل عباشد
مردم شام چوديدند زن وبچه همه دل خون***همه باچهرۀ خاكي همه با حالت محزون
يكي گريان يكي خندان يكي ديگه مات وحيران***همگي زهم ميپرسندزكجاينداين اسيران
دردروازه ساعات شده يك غلغله برپا ***براي ديدن اينان همگي شدندمهيا
دروديواروخيابان همگي مردم شامي***همه درحال تماشا چه خواصي چه عوامي
زينب وكلثوم سجاد قصّه بستن وكشتن***براي مردم شامي ميكنن واضح وروشن
اهلبيت رسول الله قصه كرببلارا***ميخوا نند براي مردم به بيان آشكارا
ميگن آي مردم شامي ما همه آل عبائيم***ما همه اهل مدينه اهلبيت مصطفائيم
آن علي بن حسين است اين يكي زينب كبرا***اين زن وبچه مظلوم همگي زادۀ زهرا
آن سري كه روي نيزه به لبش آيه قرآن***بوداوزادۀ زهرا كه چنان ماه درخشان
بوداوزادۀ حيدر بوداوسبط پيمبر***شده مقتول جفاوستم شمرستمگر
لب تشنه بلب آب سراوراببريدند***كلمات مصطفي را زلب او نشنيدند
ميهمان را كس نديده بكشندبالب تشنه***اما اين مردم شامي بكشند باتيغ ودشنه
خيمه هاي ما بغارت رفته است مردم شامي***هريكي يك چيزي برده همچنان دزدوحرامي
ماكه آل مصطفائيم مارا بردند به اسارت***كربلا و كوفه وشام به ما گشته بس اهانت
زخدانكرده شرمي زرسول هم حيايي***به كجاببين رسيده زشما چه بي حيايي
كه زدين خود گذشته بخدا وهم پيمبر***بنموده بس اهانت به بتول وهم به حيدر
باقري ازاين سخنها شده شاميان پشيمان***كه چراشدند اينسان همگي دچارعصيان