هوش هیجانی
مولفه هاي هوش هيجاني
حيطه هاي اصلي هوش هيجاني به شرح زير هستند:
1- شناخت عواطف شخصي:خودآگاهي، يعني تشخيص هراحساس به همان صورتي که بروز مي کند سنگ بناي هوش هيجاني است. توانايي نظارت بر احساسات در هر لحظه براي به دست آوردن بينش روان شناختي و ادراک خويشتن نقشي تعيين کننده دارد. ناتواني در تشخيص احساسات راستين، ما را به سردرگمي دچار مي کند. افرادي که نسبت به احساسات خود اطمينان بيشتري دارند بهتر مي توانند زندگي خويش را هدايت کنند. اين افراد درباره احساسات واقعي خود در زمينه اتخاذ تصميمات زندگي، از انتخاب همسر گرفته تا شغلي که برمي گزينند، احساس اطمينان بيشتري دارند.
بعضي از افراد واقعا در زمينه شناخت عواطف شخصي خود فاقد خودآگاهي اند. اين عده وقتي از لحاظ عاطفي و هيجاني به هم مي ريزند نمي دانند کهآيا خشمگين اند يا غمگين؟ خوشحال ا ند يا صرفا پرانرژي؟ اين افراد بهاي «بي سوادي هيجاني» خود را در روابط بين فردي و حتي دروني مختل مي پردازند.
2- به کار بردن درست هيجان ها: قدرت تنظيم احساسات خود، توانايي اي است که بر حس خودآگاهي متکي باشد و به ظرفيت شخص براي تسکين دادن خود، دورکردن اضطراب ها، افسردگي ها يا بي حوصلگي هاي متداول اشاره دارد. افرادي که به لحاظ اين توانايي ضعيفند، دايما با احساس نوميدي، خشم مزمن و افسردگي دست به گريبان اند، در حالي که افرادي که در آن مهارت زيادي دارند با سرعت بسيار بيشتري مي توانند ناملا يمات زندگي را پشت سر بگذارند. براي مثال بيرون ريختن غضب را برخي افراد به عنوان روشي براي مقابله با عصبانيت به کار مي گيرند چرا که اين باور در ميان عموم مردم رواج دارد که «انجام اين کار باعث مي شود احساس بهتري پيدا کني». از دهه 1950 روانشناسان با اين روش مخالفت کردند چرا که دريافتند برون ريزي خشم يکي از بدترين راه هاي خاموش کردن آن است، زيرا انفجار غضب عموما برانگيختگي مغز هيجاني را تقويت مي کند و باعث مي شود افراد در عوض احساس خشم کمتر، عصبانيت بيشتري احساس کنند. به همين ترتيب بسياري از افراد در زمينه مديريت اضطراب و نگراني هاي خود دچار مشکل اند. ذهن نگران در زنجيره بي پاياني از ناراحتي هاي جزيي گرفتار مي شود، از يک موضوع به موضوع ديگر مي رود و به عقب باز مي گردد.
نگراني هاي مزمن و مکرر، شبيه چرخش به دور خود است که هيچ گاه به راه حل مثبتي منجر نمي شوند. توانايي تنظيم هيجانات مختلف - خشم، نگراني، افسردگي و غيره- از مولفه هاي هوش هيجاني است و عامل تاثير گذاري در خدمت بهداشت روان محسوب مي شود.
3-برانگيختن خود: برانگيختن خود به زبان ساده يعني کنترل تکانه ها (تکانه هايي مثل خشم، ميل جنسي و...) تسلط بر نفس، تاخير در ارضاي فوري خواسته ها و اميال، رهبري هيجان ها و توان قرار گرفتن در يک وضعيت رواني مطلوب. خويشتن داري عاطفي يا همان به تاخير انداختن کامرواسازي و فرونشاندن تکانه ها يکي از مولفه هاي اساسي هوش هيجاني است. افراد داراي اين مهارت در هر کاري که به عهده مي گيرند بسيار مولد و اثربخش خواهند بود.
4- شناخت عواطف ديگران: همدلي، توانايي ديگري بر خود آگاهي عاطفي متکي است و اساس مهارت رابطه بامردم است. افرادي که از همدلي بيشتري برخوردارند به علا يم اجتماعي ظريفي که نشان دهنده نيازها يا خواسته هاي ديگران است توجه بيشتري نشان مي دهند. اين توانايي آنان را در حرفه هايي که مستلزم مراقبت ازديگرانند، تدريس، فروش و مديريت موفق تر مي سازد. انسان هايي که در شناخت عواطف ديگران مهارت دارند به راحتي و گاهي بدون ديدن چهره طرف مقابل مثلا از پشت تلفن قادرند حالت روحي ديگران را حدس بزنند. شناخت عوطف ديگران به ويژه در روابط بين زوجين اهميت دارد. تا هنگامي که انسان در اين کشور کويري که زمان و زندگي نام گرفته زندگي مي کند، تنهايي و انزوايش نيز پابرجاست. پس به 2 دليل مهم مي بايست توانايي شناخت عواطف ديگران را در خود بالا ببريم: اول اينکه چون ما هرگز نمي توانيم مستقيما وارد تجربه ديگران شويم، هيچ گاه نمي توانيم کاملا بدانيم که طرف مقابل ما چه چيزي را مي خواهد به ما برساند. وقتي پي مي بريم که هر قدر تلا ش کنيم نمي توانيم چنان با هوش يا حساس باشيم که بفهميم ديگري چه تجربه اي مي کند، احساس گناه مي تواند ما را ياري دهد که از روي اصالت، متواضع باشيم. در اين بين هر چقدر قدرت و مهارت شناخت و عواطف ديگران در ما بالا تر باشد بيشتر مي توانيم در دنياي خصوصي و گاهي درد ديگران سهيم شويم و تنهايي و انزواي آن ها را کم کنيم. دوم اينکه «زبان» نمي تواند تجربه را به خوبي منتقل کند زيرا تجربه نهفته در دل تجارب عميق انساني غني تر از آنند که کلمات توان بازگو کردن آن ها را داشته باشند...
5- برقراري رابطه با ديگران: بخش عمده اي از هنر برقراري ارتباط، مهارت کنترل عواطف در ديگران است. افرادي که در اين زمينه مهارت دارند، به خوبي و عميقا به ديگران گوش مي دهند، ديگران را مي پذيرند و دست به قضاوت نمي زنند، در ديگران احساس ارزش و عزت توليد مي کنند نه احساس گناه و در هر آن چه که به کنش متقابل آرام با ديگران بازمي گردد به خوبي عمل مي کنند. آنان ستاره هاي اجتماعي هستند ستاره هايي که حتي در روز نيز درخشان اند!
البته افراد از نظر توانايي هاي خود در هر يک از اين حيطه ها با يکديگر تفاوت دارند و ممکن است بعضي از ما مثلا در کنار آمدن با اضطراب هاي خود کاملا موفق باشيم اما در تسکين دادن ناآرامي هاي ديگران چندان کارآمد نباشيم. بدون شک زير بناي اصلي سطح توانايي ما، زيستي و عصبي است اما مغز به طرز چشمگيري شکل پذير است و همواره در حال يادگيري. سستي افراد را در مهارت هاي عاطفي مي توان جبران کرد، هر کدام از اين حيطه ها تا حد زيادي نشانگر مجموعه اي از عادات و واکنش هاست که با تلا ش صحيح مي توان آن ها را بهبود بخشيد.
ويژگي افرادي که هوش هيجاني بالا دارند
هوشبهر و هوش هيجاني قابليت هاي متضاد نيستند بلکه بيشتر مي توان چنين گفت که متمايزند. همه ما از ترکيبي از هوش و عواطف برخورداريم، افراد داراي هوش بالا و هوش هيجاني پايين و يا هوشبهر پايين و هوش هيجاني بالا ، علي رغم وجود نمونه هايي نوعي، نسبتا نادرند. في الواقع ميان هوشبهر و برخي جوانب هوش هيجاني همبستگي مختصري وجود دارد، هر چند اين ارتباط آن قدر است که روشن کند اين دو قلمرو اساسا مستقل اند. گونه خالص داراي هوشبهر بالا ، يعني کاملا فاقد هوش هيجاني، تقريبا تصوير اغراق آميزي از روشنفکراني است که در قلمرو ذهن استادند اما در دنياي فردي ناکار آمدند. نيم رخ هاي آماري مردان و زنان در اين خصوص تا حدودي متفاوت است. مرد داراي هوشبهر بالا با طيف گسترده اي از علا يق و توانايي هاي ذهني مشخص مي شود که البته جاي تعجبي ندارد. اين مرد بلند پرواز و مولد، قابل پيش بيني وسرسخت است و در بند علا يق فردي خود نيست. او همچنين عيب جو و فخر فروش مشکل پسند و بازدارنده، در تجارب احساسي ناراحت، غير بيانگر و مستقل و از نظر عاطفي سرد و بي روح است. مرداني که از نظر «هوش هيجاني» بالا هستند، از نظر اجتماعي متوازن، خوش برخورد و بشاش هستند و در مقابل افکار نگران کننده يا ترس آور مقاومند. آنان در زمينه خدمت به مردم يا حل مشکلا ت، قبول مسووليت و برخورداري از ديدگاه هاي اخلا قي، ظرفيتي قابل توجه دارند; در ارتباط خود با ديگران هم حسي و توجه نشان مي دهند. زندگي عاطفي آنان غني اما همخوان است، آنان با خود، ديگران و مجموعه اجتماعي که در آن زندگي مي کنند راحتند. زنان داراي «هوشبهر» بالا از اتکا به نفس هوشمندانه اي که از آنان انتظار مي رود برخوردارند، تفکرات خود را به راحتي مطرح مي کنند، براي موضوعات ذهني ارزش قائلند و طيف گسترده اي از علا يق ذهني و زيبايي شناختي دارند.
آنان همچنين درون نگر هستند، مستعد ابتلا به اضطراب، فرو رفتن در خيالات و احساس گناه بوده و در ابراز آشکار خشم خود درنگ مي کنند، هر چند که آن را به طور غيرمستقيم ابراز مي دارند. زنان داراي «هوش هيجاني» سرشار با جرات هستند و احساسات خود را به طور مستقيم ابراز مي دارند و درباره خودشان احساس مثبتي دارند و زندگي براي آنان سرشار از معنا است. آنان نيز همانند مردان، خوش برخورد و اجتماعي هستند و احساسات خود را به طور مقتضي ابراز مي دارند، نه اينکه آن را به صورت انفجارهايي ابراز دارند که بعدها از آن تاسف بخورند. همچنين به خوبي با فشارهاي عصبي منطبق مي شوند، جايگاه اجتماعي آنان به آنها امکان مي دهد تا به آساني با افراد جديد روبه رو شوند، با خودشان به قدر کافي راحت هستند تا آنکه بتوانند شوخ طبع، خود انگيخته و درمقابل تجارب عاطفي پذيرا باشند. برخلاف زنان داراي هوشبهر بالا و ناب، زنان داراي هوش هيجاني بالا، به ندرت احساس اضطراب يا گناه مي کنند يا در خيالات واهي غرق مي شوند. البته اين تصاير نشانگر دو جنبه افراطي هر حالت است - هوشبهر و هوش هيجاني به درجات مختلف در وجود همه ما در هم آميخته شده اند.
چگونه هوش هيجاني خود را
افزايش دهيم؟
الفباي يادگيري هوش هيجاني شناخت هيجان هاي اصلي و ترکيبات فرعي آنهاست. برخي از هيجان ها را مي توان «اصلي» تلقي کرد; هيجان هايي که به مثابه رنگ هاي اصلي آبي، زرد و قرمز اند و ساير ترکيبات از آنها سرچشمه مي گيرند. عنوان برخي از خانواده هاي اصلي و برخي از اعضاي آنها از اين قرار است: خشم: تهاجم، هتک حرمت، تنفر، غضب، اوقات تلخي، غيظ، آزردگي، پرخاش، خصومت، اذيت، تندمزاجي، دشمني.
اندوه: غصه، تاثر، دلتنگي، عبوسي، ماليخوليا، دلسوزي به حال خود، احساس تنهايي، دل شکستگي، نااميدي و در سطح آسيب شناختي افسردگي شديد.
ترس: اضطراب، بيم، ناآرامي، دلواپسي، بهت، نگراني، ملاحظه کاري، ترديد، زودرنجي، ترسيدن، ترس ناگهاني يا شوک، وحشت و از نظر آسيب شناسي رواني هراس (Phodia) و وحشت زدگي (Panic).
شادماني: شادي، لذت، آسودگي، خرسندي، سعادت، شوق، تفريح، احساس غرور، وجد، به هيجان آمدن، خشنودي، رضايت، شنگولي، از خود بي خود شدن و در سطح آسيب شناختي شيدايي (mania).
عشق: پذيرش، رفاقت، اعتماد، مهرباني، هم ريشگي، صميميت، پرستش، شيفتگي.
شگفتي: جا خوردن، حيرت، بهت، تعجب.
شرم: احساس گناه، دست پاچگي، حسرت، احساس پشيماني، احساس پستي، افسوس، دل شکستگي، توبه.
فهرست مذکور يقينا نمي تواند کليه سوال هاي مربوط به طبقه بندي هيجان ها را پاسخ دهد. براي مثال حسادت را که گونه اي از خشم آميخته با اندوه و ترس است چگونه مي توان طبقه بندي کرد. با اين حال، قدم اول در اين مسير شناخت دقيق و ظريف انواع هيجانهاست. قدم بعدي خودآگاهي است; خودآگاهي به معناي وسيع کلمه عبارت است از تشخيص احساسات و يافتن واژگاني براي بيان آنها، يافتن پيوند موجود ميان افکار، احساسات و واکنش ها، آگاهي بر اينکه در تصميم گيري فکر يا احساسات غلبه دارد، توجه کردن به پيامدهاي انتخاب راه هاي مختلف و پياده کردن اين بينش ها در تصميم گيري درباره موضوع هايي نظير سيگار کشيدن.
يکي از اقدامات عملي براي غنا بخشيدن به خودآگاهي اين است که هنگام هيجاني شدن از خود بپرسيم: «الان دقيقا چه احساسي دارم؟ آيا رنجيده ام؟ آيا حسودي مي کنم؟ الان دقيقا چه فکري به ذهنم خطور کرد؟». پس از مدتي تمرين در مي يابيم که هميشه براي واکنش نشان دادن نسبت به احساسات، طرق مختلفي وجود دارد. هر قدر شخص براي پاسخگويي به يک هيجان، راه هاي بيشتري را بداند زندگي پربارتري خواهد داشت. راه ديگر براي بسط خودآگاهي، نوشتن حالات دروني است. بعد از چندين ماه نوشتن حالات روحي مختلف خود - از آنجا که کلمه ها در ذهن گم مي شوند نه روي کاغذ - مي توانيم خود را در يک نمودار تاريخي بررسي کنيم. مثلا مي فهميم که سال قبل در برابر يک مساله چگونه عصباني مي شديم و امسال چگونه واکنش نشان مي دهيم. همدلي، توانايي اجتماعي و هيجاني مهمي در اين زمينه است، يعني درک احساسات ديگران و خود را در جاي آنان فرض کردن و احترام گذاشتن به تفاوت هايي که در احساسات افراد نسبت به چيزهاي مختلف وجود دارد. توانايي برقراري ارتباط با افراد ديگر نيز از مولفه هاي هوش هيجاني است: فرد مي بايست تمرين کند تا شنونده و پرسشگر خوبي باشد، بتواند ميان آنچه ديگري انجام مي دهد و آنچه مي گويد تمايز قايل شود و سعي کند به جاي رفتارهاي نپخته اي مثل عصباني شدن يا منفعل بودن راه هاي بالغانه تري مثل جسارت و جرات ورزي را ياد بگيرد.
* * *
شکل گيري اجزاي هوش هيجاني، ابتدا در سال هاي اوليه زندگي کودک انجام مي گيرد، اگرچه شکل گيري اين ظرفيت ها در خلا ل سال هاي مدرسه نيز ادامه پيدا مي کند. پيامي که يک دختر کوچک هنگامي که براي درست کردن پازل خود از مادر گرفتارش کمک مي خواهد، دريافت مي کند، بر حسب نحوه پاسخ دهي مادر متفاوت است. چنانچه پاسخ مادر ابراز خشنودي آشکار از کمک کردن به او باشد، وي يک نوع پيام دريافت مي کند و اگر پاسخ مادر اين جواب موجز باشد که «مزاحم من نشو، کارهاي مهمي دارم که بايد انجام بدهم» برداشت کاملا متفاوتي پيدا مي کند. تمام مبادلات کوچک ميان والد و فرزند، داراي زيرمجموعه اي عاطفي است و تکرار اين پيام ها در طي ساليان به شکل گيري ديدگاه ها و توانايي هاي عاطفي اساسي در کودکان مي انجامد.
تحقيقات نشان مي دهند که صرف بي توجهي به کودک، از سو»رفتار آشکار بسيار مضرتر است; کودکاني که ناديده گرفته مي شوند از همه کودکان ديگر بدتر عمل مي کنند، از همه مضطرب تر، بي توجه تر و بي احساس تر هستند و به صورت متناوب پرخاشگر و گوشه گيرند. ميزان اجبار به تکرار کلاس اول در ميان اين کودکان 65 درصد است. سه چهار سال اول زندگي دوره اي است که مغز کودک نوپا حدود دو سوم اندازه کامل خود رشد مي کند و به لحاظ پيچيدگي، به گونه اي متحول مي شود که در تمام دوران زندگي، هيچ گاه به اين ميزان رشد نخواهد کرد. در خلال اين دوره، نسبت به دوران بعدي زندگي، فراگيري مطالب اساسي با سهولت بيشتري تحقق مي پذيرد و فراگيري عاطفي نيز در پيشاپيش تمام آموخته ها انجام مي گيرد. در خلال اين دوران فشار رواني جدي مي تواند به مراکز يادگيري مغز آسيب برساند و از اين رو به هوش افراد زيان وارد آورد.
کارشناس ارشد روانشناسي باليني
طرف معدلش بالاي 19 بود ولي نميدونم چرا سر كنكور گند زد
«من هر چي ميكشم از اين كله خنگم ميكشم»، «آيكيو مث سرنوشت آدم ميمونه تغييرش نميشه داد، فقط به جاي پيشوني تو مغزش نوشته شده!»
«طرف شايد هيچيام بارش نباشهها ولي نميدونم چه جذبهاي داره كه زود تو يه جمع خودشو ميكشه بالا»، «طرف معدلش بالاي 19 بود ولي نميدونم چرا سر كنكور گند زد»، «ميگن ديگه دورهاي كه IQ بالا آدمو موفق ميكرد سر اومده، الان دوره شده دوره EQ»، «راستي تو ميدوني اينEQ كه ميگن چيه؟» همه اين جملهها از 2چيز حكايت ميكنند؛ گلايه از بهره هوشي (IQ) و اشتياق براي شناختن بهره هيجاني (EQ). [سازگاري اجتماعي و هوش هيجاني]
مطلب را كه بخوانيد دستتان ميآيد كه چرا اين دو حرف كوچولو اينقدر سر و صدا به پا كردهاند.
نوشتن در مورد هوش هيجاني، خيلي ساده نيست. نوشتن از يك واژه دقيق علمي كه گوش شيطان كر به همان شسته رفتگي تبديل شده به يك واژه در روانشناسي عامهپسند. خيلي ساده است كه يكهو بپريم توي حوض هوش هيجاني و بيخيال امپراتوري كبير هوش شناختي شويم.
تا همين 17 سال پيش هر فرد عادي يا متاسفانه هر روانشناس كتاب قورت دادهاي كه ميخواست از موفقيت حرف بزند، فرمانده بلامنازع ذهنش كلمه «باهوش» بود. البته چون هوش هيجاني آن موقع تعريف نشده بود، هوش مساوي بود با هوش شناختي.
هوش آمدني بود نه آموختني!
هر كتاب بازاري هوش هيجاني را ورق بزنيد و هر مقالهاي كه در مورد اين هوش بخوانيد ميبينيد كه منفورترين واژه همين هوش شناختي است. اما نويسنده غالبا (از فرط هيجان بالا و هوش هيجاني پايين احتمالا!) يادش ميرود ماهيت اين هميشه متهم را مشخص كند.
وقتي شما ميرويد پيش يك روانسنج و ميخواهيد هوشتان را بسنجد، او به طور پيشفرض هوش شناختي شما را ميسنجد و وقتي ميگوييد «عدد بده» رقمي را به شما ميدهد كه مردم به آن ميگويندIQ. اين عدد نشان ميدهد كه شما از نظر تواناييهاي شناختي در چه سطحي هستيد.
اين تواناييهاي شناختي هم برخي معلومات مدرسهاي مثل استدلال، توانايي حل مسئله، اطلاعات عمومي، توانايي تعريف كردن واژهها و فوق فوقش توانايي ساختن يك كل از تعدادي جزئيات است. پس هوش شناختي كه ميگويند يعني باهوش بودن در استدلال كردن، محاسبه، حل مسئله، تعريف كردن واژهها، اطلاعات عمومي و چيزهاي كاملا عقلاني و خشكي از اين قبيل.
اما اين هوش شناختي 2عيب بزرگ داشت؛ اول اينكه بيشتر ميتوانست موفقيت در تحصيل را پيشبيني كند نه موفقيت در جنبههاي ديگر زندگي، و دوم اينكه پايههاي مغزياش ارثي بود. الان حتي آسانگيرترين و خوشفكرترين نظريهپردازان هوش هم ميگويند آخرين حد هوش شناختي يك آدم از همان اول عمرش مشخص است.
محيط زندگياش فقط ميتواند او را به اين ماكسيمم برساند يا از قافلهاي كه حقش است، عقب نگهاش دارد؛ اما پيش رفتن از اين ماكسيمم ژنتيكي ابدا ممكن نيست. اين يك پاشنه آشيل (احتمالا هوش شناختي هر دو پاشنهاش غير رويينتر باقي مانده!) باعث شد هوش هيجاني با به بازار آمدناش خيلي سر و صدا كند. چرا؟ برويد به مرحله بعد!
هوش هيجاني وارد ميشود!
هوش هيجاني پاشنههايش هم مثل بقيه بدنش رويينتن و فابريك باقي ماند! از يك طرف از همان اول تبليغ شد كه اگر هوش شناختي تغييرناپذير و ارثي است، هوش هيجاني كاملا آموختني و وابسته به محيط است. در واقع هوش هيجاني، يك مهارت است.
از طرف ديگر، هر تحقيقي ميشد، بيشتر ثابت ميكرد كه هوش هيجاني، پيشبينيكننده خوبي براي موفقيت در زندگي زناشويي، شغلي، عبور از بحرانها، تربيت فرزندان، مديريت و حتي آموزش و پرورش است؛ آموزش و پرورشي كه به طور سنتي رقابت را بر تواناييهاي شناختي گذاشته بود (و متاسفانه در كشور ما هنوز هم تاكيدش همانهاست).
اما اين هوش ديگر چه جورش بود كه ميشد رفت نشست پيش يك نفر و لا اقل اصول «باهوش شدن» را از او ياد گرفت؛ هوشي كه مثل هوش شناختي، ماشين ارثي اجدادي نيست بلكه مثل رانندگي كردن يك مهارت است كه بايد خودت بهتدريج يادش بگيري.
هوش هيجاني يعني چه؟
سادهترين و احتمالا بهترين جواب به اين سؤال، يك مقدمه جنايي ميخواهد. بايد اين تركيب را از وسط نصفش كنيم و ببينيم توي هر شقه چه خبر است. «هوش» به قول پياژه - يكي از برترينهاي روانشناسي قرن بيستم - در يك تعريف دو كلمهاي، يعني توانايي سازگار شدن. البته اين سازگار شدن در فارسي خيلي معناي منفعلي دارد.
هوش يعني اينكه آنقدر آدم توانا باشد كه بتواند خودش را با هر شرايط جديدي وفق دهد و با موفقيت از چالشهاي آن شرايط بگذرد. حالا اين چالش ميتواند حل يك مسئله سر امتحان باشد (چالشي كه تا قبل از 1990 روي شبيه آن خيلي تاكيد ميشد) و ميتواند مديريت كردن خشم موقع يك بحران خانواده باشد (چالشي كه طرفداران هوش هيجاني روي آن خيلي تاكيد داشتند).
پس يك طرف شقه، موفق بيرون آمدن از چالشهاي زندگي بود كه اسمش را گذاشته بودند هوش. اما روح جديد در شقه ديگر اين عبارت دميده شده بود؛ يعني هيجان. هيجان توي گفتوگوهاي ما ايرانيها كلمهاي است كه هميشه مساوي است با يك حس فعال و با ريتم تند مثل خوشحالي يا خشم يا تعجب زياد. اما در واقع حيطه هيجان در كلمه هوش هيجاني وسيعتر از اين حرفهاست.
از حس غمگيني ملايمي كه دم غروب بهتان دست ميدهد گرفته تا جدي گرفتن حالت صورتتان هنگام دروغ گفتن به استاد در كلاس درس. در واقع هيجان هم حسهاي تند و كند درونمان را شامل ميشود و هم نمودي كه خواسته و ناخواسته با ظاهرمان بروز ميدهيم؛ ظاهري كه فقط رنگ رخساره نيست.
هوش هيجاني آمد اين 2شقه را چسباند به هم و از نو آدمي دوباره ساخت؛ يعني اگر تا قبل از تعريف شدن هوش هيجاني در روانشناسي معني باهوش بودن، گذشتن موفق از چالشهايي بود كه IQ بالا ميخواست؛ مثلا محاسبات خفن يا اطلاعات عمومي توپ، حالا ديگر هوش يك معني ديگر هم پيدا كرده بود؛ يعني گذشتن از چالشهاي هيجاني با استفاده از قدرتهايي مثل شكيبايي، توانايي همدلي كردن با ديگران، توانايي شناختن احساسات خود و توانايي مديريت كردن هيجانات. البته يادتان باشد كه معادل مفهوم «هوش هيجاني» EI است و EQ تبديل مفهوم هوش هيجاني به يك كميت يا عدد؛ يعني تست هوش هيجاني را كه از شما ميگيرند، عددي كه ميدهند اسمش هست EQ.
قدرتهايي كه آموختني بودند نه ارثي
هوش هيجاني باعث شد كه هم نظر روانشناسها در مورد موفقيت آدمها تغيير اساسي پيدا كند و هم اعتبار جديدي براي روانشناسي آورد.
گرچه انتقادات وارد و ناواردي هم به اين قضيه بود و مهمتريناش هم از مشهورترين منتقد فرويد «هانس آيزنك» كه دست از سر هوش هيجاني هم بر نداشت و گفت: «اين مرتيكه «گلمن» ميخواهد همه ويژگيهاي مورد نظر خودش را بكند زيرمجموعه هوش. بعيد ميدانم نظريه اين تازه به دوران رسيدهها علمي باشد». البته الان آيزنك چند سالي هست كه عمرش را داده به شما و كتابهاي «هوش هيجاني» گلمن دارد مثل اسب فروش ميرود. حالا اين گلمن كي هست؟ قصه از كجا شروع شد را بخوانيد.
قصه از كجا شروع شد؟
قصه از جاي دوري شروع نشده است. اين كلمه هوش هيجاني آنقدر بين بچههاي رشته روانشناسي و مديريت خودمان باب شده است كه آدم تعجب ميكند وقتي ميبيند كلمهاي است كه هنوز فقط 17 سال دارد. بله! دقيقا 17 سال!
سال1990، 2تا آمريكايي بيكار به نامهاي پيتر سالووي و جان ماير از 2تا دانشگاه گنده آنجا نشستند با هم يك مقاله دادند كه اولين بار كلمه هوش هيجاني در آن به كار رفته و تعريف شده بود؛ «هوش هيجاني يعني شناخت و مديريت احساسات خود و ديگران و استفاده از هيجانات براي هدايت فكر».
البته قبل از آنها يكي از هم دانشگاهيهاي پيتر به نام هوارد گاردنر كه سر پرسودا و البته خلاقي داشت، يك نظريه داده بود با عنوان «هوشهاي چندگانه». او در بين هوشهاي هفتگانهاش چيزي شبيه به هوش هيجاني هم گذاشته بود اما اسمش را گذاشته بود «هوش درون فردي»؛ عبارتي كه هم مبهم بود و هم چندان براي يك تركاندن در داخل و بيرون دنياي روانشناسي خوشفرم نبود (البته اگر شما با همين 2خط از گاردنر خوشتان آمده ميتوانيد برويد توي همشهري آنلاين يكي از مطلبهاي قبلي همين صفحه با عنوان «فيلمها با ما چه ميكنند» را جستوجو كنيد).
اما سكه «هوش هيجاني» نه به نام گاردنر خورد و نه به نام سالووي و ماير. الان همه دنيا اولين نامي كه كنار هوش هيجاني به ذهنشان ميرسد، «دانيل گلمن» است؛ يك روانشناس و در عين حال ژورناليست دوستداشتني كه كتاب جذابي به نام «هوش هيجاني» را نوشت و تمام پيشخوانهاي كتابهاي موفقيت دنيا را تسخير كرد. نام كتاب آنقدر گنده بود كه حتي روي جلد مجله تايم هم رفت.
احتمالا گلمن -استاد دانشگاه هاروارد- هم هوش هيجانياش از سالووي و ماير بيشتر بوده و هم هوش شناختياش! به هر حال، او كتابي نوشت كه در ايران خودمان هم بارها و بارها با نامهايي چون هوش هيجاني، هوش عاطفي و هوش احساسي بارها و بارها تجديد چاپ شده و دل جماعتي را به افزايش هوششان خوش كرده است.
الان هم هر دانشگاهي كه رشته روانشناسي و مديريت دارد، لااقل يك پاياننامه در مورد رابطه هوش هيجاني يا هر چيزي كه فكرش را بكنيد، دارد؛رابطه هوش هيجاني با شيوههاي مديريت، شيوههاي آموزشي، شيوههاي فرزندپروري، راههاي مقابله با استرس و حتي شوخطبعي!
هوش هيجاني پشت ويترين كتابخانه
كتابهاي زيادي با ترجمههاي خوب و بد توي بازار هستند ولي ما به رسم همكاري با جناب گلمن در هر دو جنبه روانشناسي و روزنامهنگاري كتابها را با اين اولويتبندي پيشنهاد ميكنيم:
1 ـ هوش هيجاني، دانيل گلمن، ترجمه نسرين پارسا، انتشارات رشد
2 ـ هوش هيجاني- مهدي گنجي- انتشارات ساوالان
3 ـ هوش هيجاني، ديدگاه سالووي و ديگران، تاليف و ترجمه دكتر نسرين اكبرزاده، انتشارات فارابي
هوش هيجاني روي وب
www.parsei.com
طبق، نتايجي كه گوگل ميدهد دقيقا 14400 سايت فارسي روي وب، نامي از هوش هيجاني بردهاند. البته احتمالا اگر شما الان اين سرچ را تكرار كنيد نتيجه طي اين يك هفته بيشتر و بيشتر خواهد بود.
اما فقط يك سايت فارسي وجود دارد كه همه هم و غمش هوش هيجاني است؛ يك روانشناس به نام بهمن ابراهيمي كه خودش 2تا از كتابهاي گلمن را ترجمه كرده، برداشته سير تا پياز هوش هيجاني را برايتان ريخته توي يك وب به نام «هوش هيجاني».
خوبي اين وب، اين است كه در مورد هوش هيجاني از موقعي كه توي كله سالووي و ماير وول ميخورده، نوشته شده تا موقعي كه شده موضوع پاياننامه دانشجوهاي روانشناسي دانشگاههاي ايران.
كاربرد هوش هيجاني در آموزش و پرورش، كاربرد هوش هيجاني در تربيت فرزندان و معرفي كتابها و تحقيقات روانشناسي كه در مورد هوش هيجاني در ايران نوشته شدهاند، از بخشهاي جالب اين سايتاند.
باهوش شدن در 6 گام
همانطور كه حتما در متن خواندهايد (و اگر نخواندهايد جان مادرتان اول برويد متن را بخوانيد!) هوش هيجاني را ميشود آموخت. البته باهوش شدن از نوع هيجاني به همين سادگي كه ما تيتر ميزنيم، نيست ولي ما فقط قدم اول را با شما برميداريم؛ دانستن و توانستناش با شما.
1 ـ احساسات خود را بشناسيد. در مورد اينكه وقتي از احساسات و هيجانات حرف ميزنيم از چه چيزي حرف ميزنيم، در بخش «هوش هيجاني يعني چه؟» مختصري توضيح دادهايم. شايد شما هم تجربه كرده باشيد وقتي را كه آدم اصلا نميداند كه چه مرگش است؛ اصلا خوشحال هست يا نيست! اگر اين وقتهاي «نميدونم چمه» در زندگيتان كم باشد بردهايد وگرنه بد نيست گاهي از خودتان بپرسيد: «من الان واقعا چه حسي دارم؟» و مهم اينكه براي حس نورسيدهتان، نامي از پيش داشته باشيد.
2 ـ حس ديگران را بشناسيد. خدايياش راحت نيست ولي خب، بيشتر وقتها رنگ رخساره و لرزش دست و عرق پيشاني و انحناي لب از سر درون خبر ميدهند. لااقل اين را بدانيد كه چه حسي، چه نشانه جهاني و صد البته چه نشانه ايراني دارد. بهترين راهش هم اين است كه توي تنهايي خودتان، نشانههاي بدني حس خودتان را بدانيد و زبان بدن خودتان را بفهميد.
3 ـ با ديگران همدل شويد. توقع نداريد كه گام سوم هم بهراحتي گام اول باشد؟ اين همدلي هم از آن كلمههايي است كه معناي غلطاندازي در فارسي دارد. همدلي وسيعتر از هم حس شدن با يك مخاطب شاد يا غمگين است. شما بايد بتوانيد لااقل بهطور موقت از دريچه نگاه يك نفر ديگر به جهان نگاه كنيد و بعد در مورد شرايط قضاوت كنيد؛ چيزي كه نياز به استفاده كمي عقل دارد و استفاده بسيار از دل. و بيخود نيست كه شده جزو اصول هوش هيجاني و بيخود نيست كه روانشناسهاي ايراني ترجمهاش كردهاند به همدلي.
4 ـ مدير هيجانهايتان باشيد نه كارگرشان! اين هم خدايياش سخت است و اگر بخواهيم در مورد همه حسها بگوييم، ميشود مثنوي هفتاد من. منبع در مورد مديريت هيجانها زياد است اما فقط بدانيد كه مديريت هيجان فقط مديريت خشم و نفرت نيست؛ گاهي شما بايد غمهايتان را هم مديريت كنيد تا «روحتان را ذرهذره در انزوا نجوند». سخت است، قبول.
5 ـ در روابط اجتماعي ماهر باشيد! به خيالتان آدمهاي جذاب تاريخ همينطوري و يكهويي شدهاند مصلح يك ملت؟ همه آنها اول با يك نفر ايدههايشان را مطرح كردهاند اما چون «هنر رابطه برقرار كردن با ديگران» را ميدانستند، گروهشان از 2 نفر تبديل شد به يك ملت.
حالا درست است كه شما نميخواهيد مصلح شويد ولي با توجه به اينكه اجبارا موجودي اجتماعي هستيد، بهتر است اين هنر را ياد بگيريد. چطوري؟ با مشاهده روابط آدمهاي محبوب، با انرژي گذاشتن روي روابط صميمي، با برداشتن گام 3، با برداشتن حتي گام 4 و به قول شريعتي با خواندن و خواندن و خواندن؛ البته نه خواندن همه كتابهاي بازاري قفسههاي موفقيت!
6 ـ شكيبا باشيد! بار چندم است كه اينجا ميگوييم صبور باشيد؟ باز هم ميگوييم چون تغيير كردن آدمي سخت است. خيلي سختتر از آنكه جز با صبوري حتي بشود تصورش را كرد. پس اگر هوشت در 3سوت نرفت بالا، نگران نباش! لااقل 3ميليون سوتبلبلي لازم است كه يك نفر همين 6 گام را هميشه بكند ملكه ذهنش. نگران نباشيد و صبور باشيد!