زندگینامه شکسپیر:

در اوایل قرن شانزدهم میلادی در دهکده ای نزدیک شهر «استرتفورد» در ایالت واریک انگلستان، زارعی به نام ریچارد شکسپیر زندگی می کرد. یکی از پسران او «جان» در حدود سال 1551 در شهر استرتفورد به شغل پوست فروشی مشغول شد و «ماری آردن» دختر یک کشاورز ثروتمند را به همسری برگزید. ماری در 26 آوریل 1564 پسری به دنیا آورد و نامش را «ویلیام» گذاشت. این کودک به تدریج پسری فعال ، شوخ و شیطان شد ، به مدرسه رفت و زبان لاتین و یونانی را فرا گرفت. ولی به علت کسادی شغل پدرش ناچار شد برای امرار معاش، مدرسه را ترک کند و شغلی برای خود برگزیند. برخی می گویند كه او ابتدا شاگرد يك قصاب شد و چون از دوران نوجوانی دلبستگی شديدي به ادبیات داشت، در موقع کشتن گوساله خطابه می سرود و شعر می گفت.
در سال 1582 موقعی که هجده ساله بود، دلباخته دختری بیست و پنج ساله به نام «آن هثوی» از دهکده مجاور شد و با یکدیگر عروسی کردند و به زودی صاحب سه فرزند شدند. از آن زمان، زندگی پر حادثه شکسپیر آغاز شد و به قدری تحت تأثیر هنرپیشگان و هنر نمایی آنان قرار گرفت که تنها به لندن رفت تا موفقیت بیشتری کسب کند و بعداً بتواند زندگی مرفه تری برای خانواده خود فراهم نماید.
پس از ورود به لندن، به سراغ تماشاخانه های مختلف رفت و در آنجا به حفاظت از اسبهای مشتریان مشغول شد، ولی کم کم به درون تماشاخانه راه یافت و به تصحیح نمایشنامه های ناتمام پرداخت و کمی بعد روی صحنه تئاتر آمد و به ایفاي نقش پرداخت. بعداً وظایف دیگر پشت صحنه را به عهده گرفت. این تجارب گرانبها برای او بسیار مورد استفاده واقع شد و چنان با مهارت کارهایش را پیگیری کرد که حسادت هم قطاران را برانگیخت.
در آن دوره هنرپیشگی و نمایشنامه نویسی حرفه ای محترم و محبوب تلقی نمی شد و طبقه متوسط که تحت تأثیر تلقینات مذهبی قرار داشتند ، آن را مخالف شئون خویش می دانستند. تنها طبقه اعیان و طبقات فقیر بودند که به نمایش و تماشاخانه علاقه نشان می دادند. در آن زمان بود که شکسپیر قطعات منظومی سرود که باعث شهرت او شد و در سال 1594 دو نمایش کمدی در حضور ملکه الیزابت اول در قصر گوینویچ بازی کرد و در 1597 اولین کمدی خود را به نام «تقلای بی فایده عشق» در حضور ملکه نمایش داد و از آن به بعد، نمایشنامه های او مرتباً تحت حمایت ملکه به صحنه تئاتر می آمد.
الیزابت در سال 1603 زندگی را بدرود گفت، ولی تغییر خاندان سلطنتی باعث تغییر رویه ای نسبت به شکسپیر نشد . جیمز اول به شکسپیر و بازیگرانش اجازه رسمی برای نمایش اعطا کرد . نمایشنامه های او در تماشاخانه «گلوب» که در ساحل جنوبی رود تیمز قرار داشت ، بازی می شد. بهترین نمایشنامه های شکسپیر درهمین تماشاخانه گلوب به اجرا درآمد. هرشب شمار زیادی از زنان و مردان آن روزگار به این تماشاخانه می آمدند تا شاهد اجرای آثار شکسپیر توسط گروه پر آوازه «لرد چیمبرلین» باشند. اهتزاز پرچمی بر بام این تماشاخانه نشان آن بود که تا لحظاتی دیگر اجرای نمایش آغاز خواهد شد . در تمام این سالها خود شکسپیر با تلاشی خستگی ناپذیر - چه در مقام نویسنده و چه به عنوان بازیگر- کار می کرد . این گروه، علاوه بر آثار شکسپیر، نمایشنامه هایی از سایر نویسندگان و از جمله آثار «کریستوفر مارلو» و نویسنده نو پای دیگر به نام «جن جانسن» را نیز به اجرا در می آورند ، اما آثار «ویلیام شکسپیر» بیشترین تعداد تماشاگران را به آن تماشاخانه می کشید.
شکسپیر بزودی موفقیت مادی و معنوی به دست آورد و سرانجام در مالکیت تماشاخانه سهیم شد. این تماشاخانه در سال 1613 در ضمن بازی نمایشنامه «هانری هشتم» سوخت و سال بعد، دوباره افتتاح شد ، که آن زمان دیگر شکسپیر حضور نداشت ، چون با ثروت سرشار خود به شهر خویش برگشته بود. شکسپیر در سال 1610 یعنی در 46 سالگی دست از کار کشید و به استرتفورد بازگشت، تا در آنجا از هیاهوی زندگی در شهر لندن دور باشد. چرا که حالا دیگر کم و بیش آنچه را که در همه آن سالها در جستجویش بود، به دست آورده بود. نمایشنامه هایی که در این دوره از زندگی اش نوشت، عبارتند از« زمستان» و «توفان» که اولین بار در سال 1611 به اجرا در آمدند.
در آوریل سال 1616 شکسپیر چشم از جهان بست و گنجینه بی نظیر ادبی خود را برای هموطنان خود و تمام مردم دنیا بجا گذاشت . آرمگاه او در کلیسای شهر استرتفورد قرار دارد و خانه مسکونی او با وضع اولیه خود همیشه زیارتگاه علاقمندان به ادبیات بوده و هر سال در آن شهر جشنی به یاد این مرد بزرگ برپا می گردد.

مجموعه آثار
با توجه به تعداد نمایشنامه هایی که هر ساله از شکسپیر به روي صحنه می رفت، می توان این طور نتیجه گرفت که او آنها را بسیار سریع می نوشته است. مثلا گفته شده او فقط دو هفته وقت صرف نوشتن نمایشنامه «زنان سر خوش وینزر» (که در سال 1601 اجرا شد) کرده است . شکسپیر بیشتر نمایشنامه هایش را در اتاق کوچکی در انتهای ساختمان تماشاخانه نوشته است. به احتمال زیاد، شکل فشرده ای از نمایشنامه را - از طرح داستان گرفته تا شخصیتها و سایر عناصر نمایشی- با شتاب به روی کاغذ می آورده... بعد آن را کمی می پرورانده و در پایان، زمانی که بازیگرها خود را با نقشهای نمایشی انطباق می دادند ، شکل نهایی آن را تنظیم می کرده است.
طرحهای شکسپیر اغلب چیز تازه ای نیستند. در حقیقت او این قصه را از خود خلق نمی کرده، بلکه آنها را از منابع مختلفی مثل تاریخ، افسانه های قدیمی و غیره بر می گرفته است. یکی از منابع آثار شکسپیر کتابی به نام «شرح وقایع انگلستان، اسکاتلند و ایرلند» اثر «هالینشد» بوده است. شکسپیر قصه های بسیاری از نمایشنامه هاي خود از جمله «هانری پنجم»، «ریچارد سوم» و «لیر شاه» را از همین کتاب گرفت.
 از دیگر آثاری که از نمایشنامه های شکسپیر به جا مانده است، می توان به : هملت، شب دوازدهم، اتللو، هانری چهارم، هانری پنجم، هانری ششم، تاجر ونیزی، ریچارد دوم، آنطور که تو بخواهی، رومئو و ژولیت، مکبث، توفان، تلاش بی ثمر عشق ... اشاره کرد.
نمایشنامه رومئو و ژولیت در پنج پرده و بیست و سه صحنه تنظیم شده و اگر نمایشنامه تیتوس اندرونیکوس را به حساب نیاوریم ؛ اولین نمایشنامه غم انگیز شکسپیر محسوب می شود. تاریخ قطعی تحریر آن معلوم نیست و بین سالهای 1591 و 1595 نوشته شده، ولی سبک تحریر و نوع مطالب و قراین دیگر نشان می دهد ، که قاعدتاً بایستی مربوط به سال 1595 باشد.
هملت بزرگ ترین نمایشنامه تمامی اعصار است. هملت بر تارک ادبیات نمایشی جهان خوش می درخشد و دارای نقاط اوج، جلوه ها و لحظات بسیار کمیک است. می توان بارها و بارها سطری از آن را خواند و هر بار به کشفی تازه نایل شد. می توان تا دنیا ، دنیاست آن را به روی صحنه آورد و باز به عمق اسرار آن نرسید. اين نمايشنامه، انسان را در خود گم می کند، گاه به بن بست می رسد، گاه لحظاتی سرشار از خوشی و لذت می آفریند و گاه انسان را به اعماق نومیدی می کشاند. بازی در این نقش، انسان را با تمام ذهن و روحش درگیر خود می کند و او را در خود فرو می برد.

معمای شکسپیر

در پاییز سال ۲۰۰۸ شبکه تلویزیونی «آرته» (Arte) که به دو زبان فرانسه و آلمانی پخش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و بطور عمده در زمینه فرهنگ و هنر برنامه دارد، یک نظرخواهی از بینندگانش پخش کرد در مورد اینکه بهترین و برترین نمایشنامه-نویس تاریخ کیست. در طول ده هفته، هر هفته در یک برنامه یک‌‌‌‌‌‌‌‌‌ساعته، یک نمایشنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویس (از ده نمایشنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسی که به مرحله پایانی رسیده بودند) از طریق مصاحبه با متخصصان و تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌‌نگاران تئاتر، بازیگران و کارگردان‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که تبحری خاص در اجرای آثار آن نمایشنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویس به‌‌‌‌‌‌‌‌‌خصوص از خود نشان داده-بودند، و بالاخره منتقدان تئاتر معرفی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد. از عهد کلاسیک سوفوکل به مرحله نهایی رسیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌بود و از دوره رُنسانس مولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌یر و شکسپیر، از سده نوزدهم گوته و شیلرِ آلمانی، از آستانه سده بیستم ایبسن و چخوف، و سه نفر هم از خود سده بیستم: برشت، بکت و سارتر. در یک شب ویژه که برنامه بطور زنده پخش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد، بینندگان از سراسر اروپا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و سرزمینهایی دیگر از جمله تونس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ با تلفن و دورنگار و رایانه شروع به رأی دادن کردند و همانطورکه شاید حدس زده‌‌‌‌‌‌‌‌‌باشید، شکسپیر بعنوان بهترین نمایشنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویس طول تاریخ انتخاب شد. رده‌‌‌‌‌‌‌‌‌بندی نهایی ده نفری که از ابتدا از میان پنجاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌وسه درام‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویس انتخاب شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌بودند، به‌‌‌‌‌‌‌‌‌شرح زیر است:
۱- شکسپیر
۲- شیلر
۳- مولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌یر
۴- برشت
۵- گوته
۶- سوفوکل
۷- بکت
۸- سارتر
۹- چخوف
۱۰- ایبسن

واقعیت این است که پس از سده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها شکسپیر هنوز مانند گوهری یگانه در میان نویسندگان تئاتر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌درخشد. وقتی به سوفوکل فکر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم، نام دو یا سه نمایشنامه او را به یاد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌آوریم؛ وقتی به اوریپید می‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندیشیم شاید فقط مده‌‌‌‌‌‌‌‌‌آ به ذهن آید؛ به مولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌یر که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسیم، فورا نام سه یا چهار نمایشنامه به خاطر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید، چخوف هم همینطور. ولی هنگامی که به شکسپیر فکر می‌کنیم، تعداد زیادی نمایشنامۀ تراژدی، تاریخی و کمدی به یاد می‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید. این بدان دلیل است که از میان سی و چند نمایشنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که از شکسپیر باقی مانده، تعداد زیادی از آنها از کیفیت بسیار بالا، و شاید بتوان گفت استثنایی، برخوردارند. یعنی درصد آثار عالی شکسپیر نسبت به کل آثارش بسیار بالاست. از این لحاظ شاید فقط چخوف و ایبسن با او برابری کنند.

واقعیت دیگر این است که در طول سده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها به خاطر همین کیفیت استثایی آثار شکسپیر همیشه این سوال مطرح بوده که آیا واقعا شکسپیر بوده که این آثار را نوشته، همان شکسپیر که به قول همدوره‌‌‌‌‌‌‌‌‌ایش، جانسُن، به زحمت «یونانی» و «لاتین» بلد بوده؟ جان میچل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید برای جا دادن همه کتابها و جزوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و مجله‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و مقاله‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که درمورد هویت شکسپیر سوال مطرح کرده-اند، باید یک کتابخانه بزرگ بنا کرد. در ۱۹۱۲ قبل از اینکه این بحثها به اوج خود برسد، یک استاد بلژیکی دانشگاه به نام سلستن دامبلُن برای نوشتن کتابی که هویت اصلی شکسپیر را زیر سوال می‌‌‌‌‌‌‌‌‌برد و نویسنده آثار او را لرد روتلند معرفی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد، حدود پنج‌‌‌‌‌‌‌‌‌هزار عنوان کتاب خواند و جزء منابع خود ذکر کرد. صدها نفر پژوهشگر براساس همان اطلاعات بسیار محدودی که درباره شکسپیر و زندگیش وجود دارد، و براساس آثار او به نتایجی بسیار دیگرگون و متفاوت رسیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. از جمله این پژوهشگران، مارک تواین نویسنده امریکایی بود که معتقد بود نویسنده واقعی آثار شکسپیر کسی نیست جز سِر فرانسیس بیکن، فیلسوف، دانشمند، دولتمدار و درباری همدورۀ شکسپیر. یکی از معضلاتی که به این بحثها دامن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌زد این بود که املاء و امضای شکسپیر در موارد مختلف به کلی متفاوت بوده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. گاهی Shakspere بوده، گاهی هم Shake-Speare با یک خط فاصله. همین تفاوتها باعث شده که عده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای هم بگویند در آن زمان یک شکسپیر واحد وجود نداشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌است. حتی عده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای هم ادعا کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند این اسم در اصل «شیخ زبیر» Sheikh Zubair بوده‌‌‌‌‌‌‌‌‌است.

جان میچل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید: «بعنوان روایت کامل و عام‌‌‌‌‌‌‌‌‌شمولِ طبیعت و بشریت، آثار شکسپیر با کتاب مقدس مقایسه شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. از این نظر نویسنده آنها مردی «جهانی»، درخشان‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین ذهن دوران خودش و نه‌‌‌‌‌‌‌‌‌تنها یک شاعر سرشار از الهام، بلکه یک متخصص همه علوم و شناختها بود.» اساس بحثهای شکاکان این است که میان این فرد با این خصوصیات و شکسپیری که در «استراتفوردِ» انگلستان به دنیا آمد، تحصیلات درست‌‌‌‌‌‌‌‌‌وحسابی نداشت و سپس در لندن به کار تئاتر پرداخت، ورطه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای عظیم نهفته است. فهرست اجمالی زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌های شناختی که در آثار شکسپیر در حد فوق‌‌‌‌‌‌‌‌‌تخصص توصیف شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، به این قرار است:
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حقوق و اصطلاحات حقوقی معاصر و تاریخی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آداب و رسوم دربار، ذهن و آداب و زبان اشرافی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌های شکار، ورزش و پرورش عقاب توسط درباریان و اشراف
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فلسفه، چه آشنایی کلاسیک و چه بسیار تخصصی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آداب دولتمداری و دولتمردی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناخت تخصصی کتاب مقدس
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تاریخ انگلستان و اروپا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادبیات و زبانهای رومی و یونانی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زبانهای فرانسوی، ایتالیایی و اسپانیولی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جغرافیا و مکانهای سفر در ایتالیا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرانسه و دربار خاندانِ «ناوار»
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اصطلاحات و آداب و رسوم دانمارکی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیاهشناسی و طراحی باغهای منظم
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سرزمین «ویلز» و اهالی آن
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌موسیقی و اصطلاحات موسیقایی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نقاشی و مجسمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌سازی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ریاضیات
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ستاره‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسی و نجوم
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تاریخ طبیعی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پزشکی و روانشناسی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زندگی نظامی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناخت مربوط به علائم و نقشهای روی پرچمها
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نشانهای نظامی و کشوری، سپرها و …
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اکتشافات و دنیای جدید
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کشتیرانی و دریانوردی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چاپ کتاب
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادبیات عامیانه، اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌‌های جن و پری، و ماوراء طبیعت
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گرداندن تئاتر و عادات بازیگران
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اصطلاحات تخصصی دانشگاه کمبریج
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فراماسونری
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواندن نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌های رمزی و پلیس مخفی


معمای شکسپیر
انتشارات نیلا
۴۵ صفحه
مترجم: امید روشن‌ضمیر

یکی از مسائل، قاموس وسیع واژه‌‌‌‌‌‌‌‌‌های انگلیسی شکسپیر است. نویسنده-ای به نامه ماکس مولر در سده نوزدهم چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسد:
«یک کشیش روستایی به‌‌‌‌‌‌‌‌‌درستی ادعا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند برخی از رعایای کلیسای او بیش از ۳۰۰ واژه بلد نبودند. [در دوارن معاصر] در انگلستان، فردی که تعلیم خوبی دیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌بود، به دبیرستان و دانشگاه رفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌بود و کتاب مقدس، آثار شکسپیر، روزنامه تایمز و تمام کتابهای عمده را خوانده‌‌‌‌‌‌‌‌‌بود، به‌‌‌‌‌‌‌‌‌ندرت بیش از ۳۰۰۰ تا ۴۰۰۰ واژه در محاوره روزمره استفاده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. [متخصصان] و کسانی که دقت بیشتری به خرج می‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهند، شاید تا ۱۰٫۰۰۰ واژه استفاده کنند. کتاب مقدس (عهد عتیق) هرچه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید با ۵۶۴۲ واژه است. آثار میلتون بر اساس ۸۰۰۰ واژه بنا شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، و شکسپیر که شاید از هر نویسنده دیگری در هر زبان دیگری تنوع وسیعتری از بیان را به نمایش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارد، تمام نمایشنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش را با حدود ۱۵۰۰۰ واژه شکل می‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد.»

نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای به نام کلارک در کتابی به نام «عناصر زبان انگلیسی» می‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید: «واژگان شکسپیر بیش از دو برابر هر نویسنده انگلیسی زبان دیگر است… زبان محاوره‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای انگلیسی، همچنان که ادبیات نوشتاری، بیش از هر کس دیگری به او مدیون است.»
در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌های دیگر نیز او همین شناخت و تخصص حیرت‌‌‌‌‌‌‌‌‌انگیز را به نمایش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارد. جان میچل معتقد است: «با شواهدی که در دست داریم مبنی بر اینکه او ادبیات و تا حدودی زبانهای یونانی، رومی، فرانسوی، ایتالیایی و اسپانیایی را بلد بوده، تصویر دانشمند متعهد و پُرکاری به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید که از دوران کودکی در یک فضای فرهنگی متعالی پرورش یافته‌‌‌‌‌‌‌‌‌است.»

درمورد واقعی بودن شخصیتهای شاهان، ملکه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها، وزراء، شوالیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و زنان درباری در آثار شکسپیر بسیار نوشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند و حتی یکی از معروفترین انتقادهایی که به شکسپیر شده، از طرف تولستوی است که گفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌بود شخصیتهای درباری و اشرافی شکسپیر همگی واقعی و زنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، ولی او به مردم عادی و طبقه عامه دقت لازم را مبذول نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌دارد و به آنها نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌پردازد.

نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای به نام جی.تاماس لونی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که معتقد است یک درباری به اسم ارِل ادوارد آکسفورد نویسنده واقعی آثار شکسپیر است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید: «نه‌‌‌‌‌‌‌‌‌تنها قدرت این نویسنده در تصویر کردن درباریها و اشراف با نشان دادن شخصیتهای زنده و پر از شور انسانی، بلکه شکست و ناتوانیش در انجام همین کار در رابطه با بقیه طبقات اجتماع، به ما نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که شکسپیر در رده‌‌‌‌‌‌‌‌‌های بالای اشرافیت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌زیسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌است.»

به هرحال همه این نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها بر این اساس استوارند که ویژگیهای آثار یادشده اصلا با زندگی شکسپیری که ما می‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یا آن حداقل اطلاعاتی که از او داریم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواند. حتی عده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای بر این عقیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند که نه یک نویسنده واحد، بلکه گروهی از نویسندگان مسئول واقعی آثار شکسپیرند.

سخنرانی بورخس که در کتاب معمای شکسپیر آمده، نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای عالیست از یک طرفدار این نظریه که واقعا خود شکسپیر بود که این آثار را نوشت. منطقی که او می‌‌‌‌‌‌‌‌‌آورد بسیار عالیست و حاکی از ذهن پویا و درخشان نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای برجسته. درعین‌‌‌‌‌‌‌‌‌حال متن سخنرانی آکنده از رجوع و یادآوری نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و کتابهای مختلف در طول سده‌‌‌‌‌‌‌‌‌های گذشته است و این نکته را به یاد ما می‌آورد که بورخس کتابخوان قهاری بود و سوی چشمانش را در این راه گذاشت. متن سخنرانی مربوط به سال ۱۹۶۴ است و از آنِ کسی است که زمانی گفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌بود بهشت باید یک کتابخانه بسیار بزرگ باشد.

برگرفته از: http://1pezeshk.com و http://www.rahpoo.com