روز ۱۸ شهریور سالگرد درگذشت مردی از اهالی قلم است که به قلم عشق می ورزید و با قلم انس و الفتی بسیار داشت که پربیراه نیست اگر بگوییم او تاوان عشق به قلم را نیز به جان خرید. جلال آل احمد در تاریخ ۱۸ شهریور ۴۸ دار فانی را وداع گفت و این مسوده نه اینکه به سوگ او بنشیند بلکه بر آن است تا خاطره ای هر چند کوچک از او در یادها بنشاند.
تردیدی نیست که پاسداشت اهالی قلم- خاصه آنانکه درد مردم دارند- پاسداشت و گرامیداشت خود قلم است و این سنت را نیز برای حرمت قلم باید ادامه داد.

سیر زندگی و افکار جلال
جلال آل احمد در یازدهم آذر سال ۱۳۰۲ در محله قدیمی سیدنصرالدین تهران چشم به جهان گشود. وی در خانواده ای روحانی پرورش یافت و به گفته خودش «در نوعی رفاه اشرافی روحانیت» بزرگ شده است. وی اصالتاً از اهالی اورازان طالقان است ولی در تهران رشد و پرورش یافت.
زندگی جلال جمع اضداد است، در برهه ای توده ای می شود، در برهه ای ملی گرا در برهه ای دست از همه اینها می شوید و در حقیقت خود را پیدا می کند. برهه های زندگی جلال به گونه ای است که در شرح ماوقع آن می توان چند نفر و چند چهره را در یک کالبد دید. تهران برای جلال، خاصه در آن روزهای پرالتهاب تاریخ ایران، محلی مناسب برای رشد و نمو بود، به گونه ای که جلال می توانست هم سیاسی باشد، هم نویسنده، هم مسئول حزب و... همه اینها سبب شد تا جلال با توجه به آمیختگی تفکرات متفاوت از ویژگی ای برخوردار شود که در آن زمان کمتر نویسنده ای را می توان چون او یافت. جلال در سال ۱۳۲۲، در حالی که روزها را در بازار به کارهایی مثل سیم کشی و چرم فروشی و ساعت سازی می گذراند، دیپلم خود را گرفت. وی در «شرح احوالات» خود می نویسد:« در خانواده ای روحانی (مسلمان- شیعه) بر آمده ام. پدر و برادر بزرگ و یکی از شوهر خواهرهام در مسند روحانیت مردند. حالا برادرزاده ای و یک شوهر خواهر دیگر روحانی اند. و این تازه اول عشق است. که الباقی خانواده هم مذهبی اند. با تک و توک استثنایی... دبستان را که تمام کردم (پدرم) دیگر نگذاشت درس بخوانم که:«برو بازار کار کن»... من بازار رفتم. اما دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کار، ساعت سازی، بعد سیم کشی برق ... و شبها درس... دبیرستان را تمام کردم.... همین جوریها دبیرستان تمام شد. و توشیح «دیپلمه» آمد زیر جرگه وجودم- درسال ۱۳۲۲- یعنی که زمان جنگ... به این ترتیب جوانی با انگشتری عقیق به دست و سر تراشیده و نزدیک به یک متر و هشتاد، از آن محیط مذهبی تحویل داده می شود به بلبشوی زمان جنگ دوم بین الملل که برای ما کشتار را نداشت و خرابی و بمباران را، اما قحطی را داشت و تیفوس را و هرج و مرج را و حضور آزاردهنده قوای اشغال کننده را...» در واقع همین بلبشوی جنگ به نوعی نقش مهمی در تاریخ ایران در دهه ۲۰ را بازی می کند. جلال هم در این زمان با آنکه بیست سال بیشتر ندارد از التهابات و جریانات عصر خود دور نمی ماند و اتفاقاً وارد معرکه ای می شود که در سرنوشت آتی او نقش مهمی را ایفا می کند. وی می نویسد: «جنگ که تمام شد دانشکده ادبیات (دانشسرای عالی)را تمام کرده بودم. ۱۳۲۵ و معلم شدم. ۱۳۲۶ . در حالی که از خانواده بریده بودم و با یک کراوات و یکدست لباس نیمدار آمریکایی که خدا عالم است از تن کدام سرباز به جبهه رونده ای کنده بودند تا من بتوانم پای شمس العماره به ۸۰ تومان بخرمش. سه سالی بود که عضو حزب توده بودم. سالهای آخر دبیرستان با حرف و سخنهای احمد کسروی آشنا شدم و مجله پیمان و بعد «مرد امروز» و تفریحات شب و بعد مجله «دنیا» و مطبوعات حزب توده.... من مأمور حزب توده بودم و جمعه ها بالای پس قلعه و کلک چال مناظره و مجادله داشتیم... در حزب توده در عرض چهارسال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته حزب تهران رسیدم و نمایندگی کنگره و از این مدت دو سالش را مدام قلم زدم...»
یکی از ویژگیهای جلال قلم زدن و نوشتن مداوم او بود، حال در هر سلک و مسلک و با هر تفکری؛ چه توده ای، چه ملی و چه مردمی و چه مسلمان. در هر صورت جلال قلم را با خود داشت و اگر قلم نبود شاید جلال نه اسمی داشت و نه رسمی. حتی می توان گفت با توجه به نوشته های خود جلال و حرف و حدیثهایی که از خود در کتابهای مختلفش نوشته است، قلم جلال پیشقراول خود جلال بود، داستانهایش و سبک نوشتاری روزنامه ای او با تمام ویژگی هایش آینه تمام نمای جلال بودند. جلال اولین داستان کوتاه خود را در سن ۲۲ سالگی یعنی سال ۱۳۲۴ نوشت و آن هم در مجله «سخن» که مرحوم پرویز ناتل خانلری آن را منتشر می کرد و به نام زیارت چاپ شد. مرحوم خانلری در این زمینه می گوید: ... «زیارت» را جلال آل احمد با پست فرستاده بود. من گرفتم و خواندم و به نظرم آمد که خوب است. دادم هدایت خواند، او هم تصدیق کرد. وقتی که چاپ شد سروکله آل احمد پیدا شد. دیدم همان شاگرد ماست در دانشکده. خودش به عنوان گله می گفت که «زیارت» را داده است به یکی از استادان دانشکده که بخواند. استاد گفته بود که چرت و پرت نگو، درس ات را بخوان، که به کلی توی ذوقش خورده بود، اما وقتی که چاپ شد آل احمد خوشحال شد.»


جلال می گوید:« اولین قصه ام در «سخن» آمد. شماره نوروز ۲۴. که آن وقت ها زیر سایه صادق هدایت منتشر می شد و ناچار همه جماعت ایشان گرایش به چپ داشتند و در اسفند همین سال «دید و بازدید» را منتشر کردم...»
آشنایی جلال با هدایت و مجموعه ای که در مجله «سخن» بودند سبب شد که وی در جرگه نویسندگان آن عصر دربیاید و علاوه بر کار تحریری و نوشتن داستانها به کار سیاسی نیز بپردازد. برادر جلال، شمس آ ل احمد در کتاب از «چشم برادر» می نویسد:« جلال با زبانهای عربی و فرانسه آشنا بود. نویسنده ای جوان و شناخته شده بود که در خطابه و سخنرانی دهان گرمی داشت...» در واقع همین توانایی ها سبب شد که او در حزب توده رشد و ترقی کند، اما این گرم آغوشی ها تا سال ۱۳۲۶ بیشتر طول نکشید و وی از حزب توده خارج شد. «... به دنبال اتفاق نظر جماعتی که ما بودیم - به رهبری خلیل ملکی- و رهبران حزب که به علت شکست قضیه آذربایجان زمینه افکار عمومی حزب دیگر زیرپایشان نبود و به همین علت دنباله روی سیاست استالینی بودند که می دیدیم که به چه بواری می انجامید. پس از انشعاب یک حزب سوسیالیست ساختیم... تاب چندانی نیاورد و ما ناچار شدیم به سکوت...»
وی در دوره سکوت خود در واقع ساکت نبود، بلکه قلم او چنین خصلت و خصیصه ای نداشت که ساکت باشد، قلمی که ترجمه می کند، می نویسد و صاحب رأی ودیدگاه است، حتی در بدترین وضعیت هم ساکت نیست. وی نیز در این دوره به گفته خود برای فراگرفتن زبان فرانسه چند کتاب از فرانسه ترجمه می کند: «قمار باز» اثر داستایوسکی در سال ۱۳۲۷ و «بیگانه» نوشته «آلبرکامو» را ترجمه و منتشر می کند. ضمن آنکه در سال ۲۷ مجموعه داستان «سه تار» را نیز چاپ کرد «سوء تفاهم» اثر آلبرکامو را در سال ۲۹ ترجمه و عرضه می کند و اتفاقاً در این دوره است که با همسرش -خانم سیمین دانشور- آشنا می شود و ازدواج می کند:«... در این دوره است که زن می گیرم. وقتی که از اجتماع بزرگ دستت کوتاه شد، کوچکش را در چاردیواری خانه ای می سازی. از خانه پدری به اجتماع حزب گریختن و از آنجا به خانه شخصی... از سال ۱۳۲۹ هیچ کاری به این قلم منتشر نشده که سیمین اولین خواننده و نقادش نباشد و اوضاع همین جورهاست تا قضیه ملی شدن نفت و ظهور جبهه ملی و دکتر مصدق که از نو کشیده می شوم به سیاست و از نو سه سال دیگر مبارزه...» وی بعد از سه سال فعالیت در جبهه ملی در سال ۱۳۳۲ از آن کناره می گیرد:«... به علت اختلاف نظر با دیگر رهبران نیروی سوم، ازشان کناره گرفتم و می خواستند ناصر وثوقی را اخراج کنند که از رهبران حزب بود؛ و با همان «بریا» بازی ها. که دیدم دیگر حالش نیست. آخر ما به علت همین حقه بازیها از حزب توده انشعاب کرده بودیم و حالا از نو به سرمان می آمد...»
به نظر می رسد که دلبستگی های جلال به گروه ها و احزاب در فواصل سالهای مختلف پیش از آنکه دغدغه سیاست باشد، دغدغه حضور و عملی اجتماعی است. وی قبل از آنکه روشنفکر تئوری پرداز باشد، یک روشنگر عمل گرا بود و آموزه های تجربی و عملی او در طول دو دهه سبب شد که آنگاه به باززایی اندیشه های خود بپردازد و تئوری های خود را عرضه دارد.
منش جلال به گونه ای بود که گمان می کرد می تواند گم شده اش را در میان سازمان ها، گروه ها و احزاب و یا حتی بریدن از اندیشه های پدری جست وجو کند. وی در این تلاطم و کژ شدن های پیاپی در بستری آرام می گیرد که ظاهرا آن چیزی که به دنبالش بود نه درآن هیاهوها و بگیر و ببندها که در جهان دیگر و مکانی خارج از آن وجود داشت.«... و همین جوریها بود که آن جوانک مذهبی از خانواده گریخته و از بلبشوی ناشی از جنگ و آن سیاست بازیها سر سالم به در برده، متوجه تضاد اصلی بنیادهای اجتماعی ایرانیها شد با آنچه به اسم تحول و ترقی و در واقع به صورت دنباله روی سیاسی و اقتصادی از فرنگ و آمریکایی دارد مملکت را به سمت مستعمره بودن می برد و بدلش می کند به مصرف کننده نهایی کمپانیها و چه بی اراده هم...»
این سخن صریح جلال که وی تضادهای اصلی در بنیادهای خانواده را لمس می کند و با آنها برخورد می کند به نوعی مانیفست تفکرات او محسوب می شود. قبض و بسط های فکری مداوم او به مدت حدود ۱۲ سال و کشمکش های او با صاحبان اندیشه آن زمان سبب شد جلال بتواند بخشی از تاریخ دو دهه پر کشمکش ایران را به همراه داشته باشد و اتفاقاً خود نیز از افراد همین قافله پرالتهاب باشد. جلال تا آخرین لحظات حیاتش معمولاً مسائل و موضوعاتی را که در کشور می گذشتند زیر نظر داشت و در واقع به عنوان عنصری منفعل و واخورده با مسایل برخورد نمی کرد. تضادهای عمیق در جامعه ایران را در غربزدگی ایرانیان و استعمار غربیان می دانست و از اینکه روشنفکران بدون شناخت واقعیتها و رشته های تاریخی و سنتی خود رویکردی مشفقانه به غرب دارند نگران بود و بهترین راه برون رفت از این معضلات را رویکرد دوباره به سنت ها و اصالت های شرقی می دانست. وی وقتی که چند سفر به «دور مملکت» انجام می دهد و «اورازان و تات نشینهای بلوک زهرا» و «جزیره خارک» را می نویسد، در حقیقت از اینجا به ارزیابی های خویش و محیط پیرامون خود می پردازد و خود نیز اذعان دارد که غرض نوشتن این کتاب«... از نو شناختن خویش بود و ارزیابی مجددی از محیط بومی و هم به معیارهای خودی...» از این مرحله به بعد است که جلال نوع نگاه خود را بازتر و به نقاط دیگری متمرکز می کند. جلالی که به ادعای خودش «از اردیبهشت ماه ۱۳۳۲، سیاست را بوسیده» و کنار گذاشته است، نوشته هایش رنگ و بوی دیگری می گیرد و خواننده بدون آنکه شرح ماجرا را از خلال داستانهایش بخواند، خود ماجرا را به تماشا می نشیند. وی «سر گذشت کندوها »و« مدیر مدرسه» را در سال ۳۷ منتشر می کند. ضمن آنکه پیشتر- سال ۳۴ -«مائده های زمینی» اثر «آندره ژید» را با همکاری پرویز داریوش منتشر کرد. وی می نویسد: «مدیر مدرسه» حاصل اندیشه های خصوصی و برداشتهای سریع عاطفی از حوزه بسیار کوچک اما بسیار مؤثر فرهنگ و مدرسه. اما با اشارات صریح به اوضاع کلی زمانه و همین نوع مسایل استقلال شکن...»
جلال بیشتر دید گاه ها و نوشته های خود را در عرصه مطبوعات عرضه می کرد و آنگاه به تدوین و مکتوب کردن آنها می پرداخت، از جمله می توان به «ارزیابی شتابزده» اشاره کرد که مجموع هیجده مقاله پیرامون نقد ادب و اجتماع و هنر و سیاست معاصر است؛ یا کارنامه سه ساله او که مقالات سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ را شامل می شود. سفرنامه «خسی در میقات» را که بعداز سفر به حج نوشته است به صورت پاورقی در یک هفته نامه نوشت: «... خسی در میقات و [سفرنامه] مال روس داشت چاپ می شد، به صورت پاورقی در هفته نامه ای ادبی که شاملو و رویایی درمی آوردند. که از نو دخالت سانسور و بسته شدن هفته نامه.» او مقالات خود را در مجله های مختلفی چون «نقش و نگار» به مدیر مسئولی «سیمین دانشور»، «مهرگان» به سردبیری زرین کوب، «پیام نوین»، «جهان نو» و یا «کیهان ماه» منتشر می کرد. درواقع می توان گفت جلال بیش از دو دهه یکی از همکاران مطبوعات و گاه از دست اندرکاران اصلی آن بود و اتفاقاً همکاری او با مطبوعات سبب آشنایی او با بزرگان و نام آشنایان عرصه قلم و سیاست شد.
وی در دوران فعالیت فرهنگی اش به چند کشور سفر کرد و بخشی از خاطرات خود را در قالب سفرنامه نوشت. در سال ۴۱ از طرف وزارت فرهنگ سفری چهارماهه به کشورهای فرانسه، آلمان، هلند، انگلیس وسوئیس انجام داد و نیز سفری به اسرائیل داشت. در سال ۴۳ به حج و روسیه رفت و سال ۴۴ به دعوت دانشگاه هاروارد به آمریکا و کانادا مسافرت کرد.
در سال ۴۵ «کرگدن» اثر «اوژن یونسکو» را ترجمه و چاپ کرد و سال ۴۹ با همکاری دکتر هومن «عبور از خط» نوشته «ارنست یونگر» را منتشر کرد.
در تمام مدتی که جلال آل احمد می نوشت و یا کار سیاسی می کرد و حتی زمانی که به طور رسمی فعالیت سیاسی انجام نمی داد نگاه ساواک از او گرفته نمی شد.از دید ساواک فعالیتهای آل احمد جنبه ای سیاسی داشت و همین موضوع آنها را آزار می داد. کتابهای او اگرچه حکومت پهلوی را به طور علنی زیر سؤال نمی برد ولی جلال وقتی که به تحلیل تبعیضات و تضادهای اجتماعی اشاره می کند عملاً نوک تیز حملات خود را معطوف عوامل و کارگزاران حکومت می سازد و اتفاقاً جلال در یکی از گفته هایش به این موضوع اذعان می دارد. وی در پاسخ دانشجویی که پرسیده بود: «در قصه «شوهر آمریکایی» انگار یک چیزهایی هست که نخواسته اید بگویید یا گفته اید و عوض شده؟» گفت: «ببینید، به قول نیما: هست شب/ همچو ورم کرده تنی/ گرم در استاده هوا... و اصلاً چرا نیما آن قدر راجع به شب حرف می زند؟... اگر بیاید این مطالب را به صورت شعار سیاسی بگوید که: «آقا خفقان است...» این که دیگر شعر نیست. گذشته از این که دهنش را هم می بندند، ناچار پناه می برد به استعاره... و این می شود هنر. حال شما می خواستید من در آن قصه بروم سر منبر و مقاله ضد جنگ ویتنام بنویسم؟»
فشارهای ساواک سبب شد که او به اسالم گیلان سفر کند. برادرش- شمس- می گوید که فشار مقام های امنیتی بر آل احمد به منظور تبعید و همچنین توصیه دوستانش مبنی بر دوری از پایتخت و جایی خلوت سبب شد که جلال به اسالم مسافرت نماید. سرانجام جلال در تاریخ ۱۸ شهریور ۴۸ به مرگی مشکوک وفات یافت، البته سیمین دانشور معتقد است که جلال سکته قلبی کرده است. پیکر آل احمد را به تهران منتقل کردند و در میان تدابیر ساواک، در مسجد فیروزآبادی شهرری به خاک سپردند.
برخی از کارهای جلال بعداز مرگ او منتشر شدند که عبارتنداز: پنج داستان (۱۳۵۰)، چهل طوطی (۱۳۵۱)، ترجمه نمایشنامه «تشنگی و گشنگی» اثر اوژن یونسکو (۱۳۵۱)، سنگی بر گوری (۱۳۶۰)، چاپ کامل «غربزدگی» و اولین چاپ علنی «درخدمت و خیانت روشنفکران» در سال (۵۶)، «یک چاه و دوچاله و مثلاً شرح احوالات» (۱۳۵۷) که شرح زندگی خود نوشت اوست و از سفرنامه های او «سفر به ولایت عزرائیل» (۱۳۶۳)، سفر روس (۱۳۶۹)، سفر فرنگ (۱۳۷۶) و سفر آمریکا (۱۳۸۰).
جلال و داستانهایش
آل احمد گرچه در دوره ای در بازی سیاست شرکت داشت ولی اساسا در زمره داستان نویسان است و داستانهایش سوا از جنبه های فنی اش مقبول خاطر خوانندگان افتاد و همین عامل باعث شد که رژیم نسبت به نوشته های او حساس شود. زیرا که در مجامع روشنفکری و دانشجویی آن زمان، جلال آل احمد از چهره هایی بود که جوانان به سوی او گرایش داشتند. داستان هایی که جلال می نوشت با هدف از پیش تعیین شده ای تنظیم می شد. اگرچه در بعضی داستانها اوج و فرود چندانی به چشم نمی خورد و گاه از یک حرکت خطی مستقیم شروع و به همان شکل ختم می شود ولی روح داستان حکایت دیگری دارد. گاه احساس می شود که نویسنده قبل از آنکه به التذاذ ادبی و فنی بیندیشد به روح متن و یا پیام و فحوای آن توجه دارد. زبان آل احمد زبانی روایی است چندان تخیلی و یا سوررئال نیست، پرسوناژهای او حیات واقعی دارند و در عین حال ساده و بی آلایش هستند. وی شخصیت ها را از متن جامعه خود بیرون می کشد نه که به آنها جان بدهد بلکه از آنها حرف می گیرد یا آنکه آنها را به اعتراف و اعتراض وامی دارد. و یا آنکه گاهی خود در قالب تیپ های داستان وارد می شود و دیدگاه هایش رابیان می کند.در «سرگذشت کندوها» در عین حال که آدمهای آن روحیاتی روستایی دارند اما نویسنده آنها را از «گیس سفید ها و بی بی جان های شهر» معرفی می کند و از زبان آنها در چند سطر شهری را تصویر می کند که تا حالا همه چیز در سر جای خود بود اما اوضاع به گونه ای به هم خورد که هیچ نوع حس و حال زندگی برای شهروندان آن نمانده است: «... خالقزی های عزیزم. شماها همتون خبر دارین که دوباره بلا آمده و ته بساط ذخیره آذوقه رو برده...» و باقی ماجرا که خواننده به خوبی درمی یابد که خط سیر داستان با تمی درونگرا و کلی به گونه ای است که حادثه ای مشهود و ملموس را وصف می کند و این واقع نمایی محض باعث می شود که داستان از بار فنی و ادبی خود به یک گزارش صرف نزول کند، اما نویسنده به پیام داستان اعتقاد دارد و اینکه اثر بیش از فرم باید از محتوایی مشخص و هدفدار برخوردار باشد. آل احمد بیشتر اهل محتواست تا فرم. و طبیعی است که جمع این دو می تواند اثر را فخیم و ارجمند سازد و ضعف هر کدام باعث افت کیفی اثر می شود. با توجه به اکثر داستانهای جلال می توان گفت که او هنر را در خدمت مردم می دانست؛ بدین معنی که هنر ابزاری برای بیان دیدگاه ها و محلی است که هنرمند با آن می تواند با مردم ارتباط برقرار کند و حقایق و وقایعی را که در اطراف و پیرامون او می گذرند حتی با کلی گویی ها- در صورت ضرورت- برای دیگران بیان کند. به اذعان آل احمد برخی از نوشته های او کاملاً منبعث از وقایع تاریخی و اجتماعی عصر اوست. وی در «مثلاً شرح احوالات» می نویسد: «... به اعتبار همین چاپخانه ای در اختیار داشتن بود که «از رنجی که می بریم» درآمد. اواسط ۱۳۲۶. حاوی قصه های شکست در آن مبارزات و به سبک رئالیسم سوسیالیستی!...» وی محرک «غربزدگی» را همان تحولات و ترقیاتی می داند که «به صورت دنباله روی سیاسی و اقتصادی از فرنگ و آمریکا» مملکت را به سوی مستعمره بودن سوق می داد. اصولاً اگر استعاره یا تشبیهی و تخیلی فراواقعی در داستان او دیده می شود به نظر می رسد که نویسنده مجبور است به آن سبک بنویسد مانند «نون والقلم». گرچه این داستان در نوع خود تمی رئال دارد اما پرسوناژها و تیپ ها به گونه ای اند که تصور می شود کمی تخیل و سیالیت ذهنی در پس آن است. جالب است که آل احمد این تکنیک و فرم را «قر و اطوار نویسندگی» می داند که چون چاره ای نداشت به آن زبان و تکنیک داستانش را نوشته است: «...گاهی وقتا آدم پناه می بره به این قر و اطوار نویسندگی، یعنی تکنیک و از این حقه بازی ها... ولی نه به قصد گول زدن کسی و نه گول زدن خودم. توی «نون والقلم» فرار کرده ام به همچه استعاره ای؛ چون چاره ای نداشتم. نمی تونستم حرفام رو صریح بزنم.» با این سخن آل احمد اگر در داستانهایش فرم بعداز محتوا قرار می گیرند باید بدانیم که نویسنده خود از ویژگی های آثارش با خبر است. گاهی داستانها به گونه ای است که نه رمان است و نه داستانهای کوتاه با تعاریف متعارفش، بلکه نثر و زبان هر دو ساختاری قصه گونه و کاملاً شرقی دارند.
آل احمد گویی تعمداً تیپ های داستانهایش را از میان عامه مردم انتخاب می کرد که هم خواننده بتواند با آن به نوعی همذات پنداری کند و هم آنکه آن تیپ ها خارج از متن زندگی خواننده نباشند و این حس به آدمی دست می دهد که او داستانهایش را فقط برای ایرانی ها می نوشت که همه با واقعه داستان آشنا باشند و همه تیپ های آن را بشناسند. خانم دانشور در کتاب «غروب جلال» می گوید: «مواد خام نوشته هایش مردم اند و زندگی، در حقیقت آنچه را که می نویسد زندگی کرده است، یا می کند و به هر جهت شخصاً آزموده یا می آزماید. قهرمان های داستان هایش را غالباً دیده ام و می شناسم و قهرمانهای داستانهایی را که پیش از آشنایی مان نوشته، بیشترشان را بعدها دیدم و زود شناختم. زنان و مردان «دید و بازدید»، «سه تار»، «زن زیادی»، «مدیر مدرسه» غالباً حی و حاضرند و بیشترشان از این که قهرمان های داستانهای جلال واقع شده اند روحشان بی اطلاع است...» واقعیت این است که جلال با اشراف بر این موضوع داستان می نوشت. او قبل از اینکه به هنر متعهد باشد، به جامعه تعهد داشت و به وجدان خود. تحولات اجتماعی و گاهی دغدغه های اجتماعی، او را وامی داشت که به سمت نوعی تعهد ادبی حرکت کند که نویسنده را اجبارا در قالبهای خود نگه می داشت و سبک و سیاق تفکرات، نوشته ها و حتی تمثیلهای او حالتی کلیشه ای پیدا می کرد. جلال را می توان در زمره نویسندگان متعهدی دانست که با «جلال قلم» اش سعی داشت برخی از لایه های ناپیدا و پنهان جامعه را با آرزوها، آمالها و آدمهایش تعریف و توصیف کند.
منابع:
- از چشم برادر، شمس آل احمد
- یک چاه و دو چله مثلاً شرح احوالات
- ارزیابی شتابزده، جلال آل احمد
- در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل احمد
- جلال اهل قلم، حسن میرزایی
- نامه های جلال، علی دهباشی
- غروب جلال، سیمین دانشور
- ماهنامه «آدینه» شماره ۱۳، خرداد ۱۳۶۶
- نقد و تحلیل و گزیده داستان های جلال ، حسین شیخ رضایی
- صد سال داستان نویسی ایران، حسن عابدینی
منبع :
www.persian-language.org