فاشيست هاي دموکرات
فاشيسم و نازيسم از شناخته ترين مواليد ناهنجار ليبرال- دموکراسي غرب به شمار ميآيد. امروز بايد گفت کساني که انديشههاي اين دو مکتب فکري را مانع رشد ليبراليسم و دموکراسي مي دانند، غافل از آنند که اولين بار خود ليبراليسم بسترساز چنين انديشههايي بوده است...
شايد زماني که اولين بار افلاطون و ارسطو در تقسيم بندي حکومتها از دموکراسي به عنوان حکومت مطلوب نام ميبردند، ترديد داشتند که اين ايده بتواند در راستاي منافع مردم باشد. چنين ترديدي را ميتوان از تعريفي که ارسطو از حکومتهاي دموکراسي (پليتي) کرده بود، بدرستي درک کرد. آنجا که ايشان مي گويد: پليتي (دموکراسي) حکومت جمهور مردم است، حکومتي که تعداد زيادي از افراد يا اکثريت مردم در آن نقش دارند. ولي در صورتي كه اين حکومت بر مبناي خواسته عموم باشد، حکومتي مطلوب خواهد بود و اگر در آن، جامعه تبديل به محل نزاع منافع مختلف و رقابتهاي گروهها و تقدم منافع شخصي بر منافع عمومي باشد، هرچند حكومت پليتي اطلاق مي شود ولي از نوع پليتي نامطلوب خواهد بود. در اينجا مشخص ميشود ارسطو در عين اعتقاد به حکومت هاي دموکراسي و ارجحيت آنها به حکومتهاي پادشاهي و آريستوکراسي (اشرافي سالاري) يک نوع نگراني از آينده چنين حکومتهايي داشت. يعني همان نگراني که امروز گريبان بشر قرن 21 را گرفته و با توجه به تقدم منافع اقليتي از جهان بر اکثريت، انواع جنگ ها، تجاوزها و ترورها برضد بشريت روا داشته ميشود
فاشيسم و نازيسم از شناخته ترين مواليد ناهنجار ليبرال- دموکراسي غرب به شمار ميآيد. امروز بايد گفت کساني که انديشههاي اين دو مکتب فکري را مانع رشد ليبراليسم و دموکراسي مي دانند، غافل از آنند که اولين بار خود ليبراليسم بسترساز چنين انديشههايي بوده است..
موسوليني بدون اينکه از واژه دموکراسي استفاده کند، وقتي نجات «ملت پرولتر» که به نظر او ايتاليا چنين بود را در سر ميپرورانيد، ادعاي انديشه دموکراتيک داشت و در آن سو نيز نازيها که از بکار بردن کلمه دموکراسي اکراه داشتند، بجاي اين کلمه از واژه «VOLK» استفاده کردند و آن را دستاويز ديدگاه ويرانگر خود در مورد پيروزي آلمانها بر ساير اقوام و ملل قرار دادند. افزون بر اين، پس از سال 1945 تمام انواع حکومتهايي که آشکارا استبدادي بودند و ترور و خونريزي را ابزار بقاي قدرت خويش مي دانستند، اصطلاح دموکراتيک را برحسب نسخه تباه شده خود معني مي کردند و دوباره آن را مورد سوء استفاده قرار مي دادند. در جناح چپ غرب، کم و بيش شاهد زاد و ولد دموکراسيهاي مردمي، سوسياليستي، ملي، آفريقايي و نظاير اينها بوديم و در جناح راست غرب نيز دموکراسيهاي سازمان يافته اي به سبک ژنرال « فرانکو» يا دموکراسيهاي نظامي به سبک ژنرال «پينوشه» يا ساير نظاميان آمريکايي را داشتيم. در تمام اين موارد سخن گفتن از دموکراسي در حدود سالهاي 1970 اغلب درست معناي عکس آن را مي داد و ملت هاي مظلوم ناباورانه همچون امروز که غرب در مبارزه با تروريسم از اين ابزار بهره مي گيرد، رفتار دولتها و مبلغان اين تفکر را به نظاره نشستند. ليبراليسم پديده اي ناشناخته براي انسان قرن 21 نيست و فراگيري آن با نظم نوين جهاني آمريکا و سلطه آمريکايي (paxAmirecan) پس از جنگ سرد همراه شده است.
اين پديده حتي گاهي با نقض اصول آن توسط دولتمردان غربي، به حيات خود ادامه داده است. ليبراليسم به مفهوم رايج و غربي از آغاز پيدايش تا مرحله ي حاضر پديده هاي مختلفي را در دل خود پرورانده است که هر يک از آنها توانسته چالشهاي جدي براي بشريت و حتي خود اين انديشه و نظامهاي حامي آن بوجود آورد. از مهمترين پديده هايي که در قرن 20 با پشتوانه فکري ليبرال دموکراسي غرب ظهور کرد، فاشيسم بود. جالب اينکه قبل از روي کار آمدن موسوليني در ايتاليا و پايهگذاري مکتب فاشيسم، خود او نيز توسط ليبرال هاي پارلمان اين كشور مورد حمايت قرار گرفت و از اين حمايت نهايتاً براي تغيير قوانين استفاده کرد. موسوليني بودجه زيادي صرف تبليغات به نفع حزب فاشيست و قدرت ديکتاتوري و پليسي خود کرد
اگر گذري بر پنج ويژگي برجسته نظامهاي فاشيستي داشته باشيم در خواهيم يافت نظامهايي که امروز در قرن 21 داعيه دموکراسي و تفکر ليبرالي دارند، درست پاي خويش را جاي پاي نظامهايي گذاشته اند که پيشتر مبلّغ تفکرات فردگرايانه بوده اند و نظام ليبرال دموکراسي بوش محصول همين انديشه ها و نظامهايي است که روزگاري در اروپا تسلط داشتند و بر بشريت مدعي مدرنيته امروز حکم ميراندند. امروز نيز همان بو از رفتارهاي تيم نومحافظه کار بوش استشمام مي شود که ديروز جهان در خلف ناشايست آنها در اروپا شاهد بود. تصويب اين قانون در کنگره آمريکا که فلسطين سرزمين ملي رژيم صهيونيستي است و آوارگان فلسطيني حق بازگشت به سرزمين خود را ندارند آيا چيزي جز خوي فاشيستي در بستر دموکراسي است؟
قطعا هر خواننده اي كه خبر تصويب تعلق خاك فلسطين به رژيم صهيونيستي به عنوان سرزمين ملي اين گروه فاشيست مسلك را از نظر بگذراند ، به انديشه فرو مي رود كه كجاي رفتار كاخ سفيد و تل آويو بر مبناي دموكراسي است و آيا اين رفتارها جز در بستر تفكرات فاشيستي ، تفسير ديگري ميتواند داشته باشد ؟