مداد رنگي ها
همه مداد رنگي ها مشغول بودند...
به جز مداد سفيد !
هيچ کسي به او کاری نمي داد...!
همه میگفتند: تو به هيچ دردي نمي خوري !!!
يک شب که مداد رنگي ها توي سياهي کاغذگم شده بودند، مداد سفيد تا صبح کار کرد...
ماه کشيد ،
مهتاب کشيد ،
و آنقدر ستاره کشيد که کوچک وکوچک تر شد ...
صبح توي جعبه ي مداد رنگي دیگر مداد سفیدی نبود !
جاي خالي او با هيچ رنگي پر نشد ...
به جز مداد سفيد !
هيچ کسي به او کاری نمي داد...!
همه میگفتند: تو به هيچ دردي نمي خوري !!!
يک شب که مداد رنگي ها توي سياهي کاغذگم شده بودند، مداد سفيد تا صبح کار کرد...
ماه کشيد ،
مهتاب کشيد ،
و آنقدر ستاره کشيد که کوچک وکوچک تر شد ...
صبح توي جعبه ي مداد رنگي دیگر مداد سفیدی نبود !
جاي خالي او با هيچ رنگي پر نشد ...
+ نوشته شده در ۱۳۸۰/۰۱/۰۱ ساعت 15:50 توسط استاد نصیری
|
به نام نقش بند صفحه خاک