داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی به نام آسانسور

داستانهای انگلیسی یکی از روشهای بسیار مفید و موفق برای آموزش زبان می باشد. داستان کوتاه انگلیسی با داشتن یک نکته ظریف همیشه جزو پر طرفدارترین متن های انگلیسی بوده است. این نکته ظریف می تواند یک نکته آموزشی ، طنز و … باشد. در مطالعه داستان های انگلیسی با ترجمه فارسی ابتدا سعی کنید بدون نگاه کردن به ترجمه فارسی با معلومات خود متن انگلیسی را ترجمه کنید ، سپس متن ترجمه شده خود را با ترجمه فارسی داستان مقایسه کنید.

The Elevator
 آسانسور
 
 An Amish boy and his father were in a mall. They were amazed by almost everything they saw, but especially by two shiny, silver walls that could move apart and then slide back together again.
 The boy asked, "What is this, Father?" The father (never having seen an elevator) responded, "Son, I have never seen anything like this in my life, I don't know what it is."

 

 While the boy and his father were watching with amazement, a fat, ugly old lady moved up to the moving walls and pressed a button. The walls opened, and the lady walked between them into a small room.
 The walls closed, and the boy and his father watched the small numbers above the walls light up sequentially.
 They continued to watch until it reached the last number, and then the numbers began to light in the reverse order.
 Finally the walls opened up again and a gorgeous 24-year-old blond stepped out.
 The father, not taking his eyes off the young woman, said quietly to his son, "Go get your mother.
 

ادامه نوشته

محدودیت ذهنی

 

حيوانات به سادگي به ما نشان مي دهند که چطور مي توان محدوديتهاي ذهني تحميل شده را پذيرفت . کک و فيل و دلفين مثالهاي خوبي هستند 

ککها حيوانات کوچک جالبي هستند آنها گاز مي گيرند و خيلي خوب مي پرند آنها به نسبت قدشان قهرمان پرش ارتفاع هستند.اگر يک کک را در ظرفي قرار دهيم از آن بيرون مي پرد . پس از مدتي روي ظرف را سرپوش مي گذاريم تا ببينيم چه اتفاقي رخ مي دهد . کک مي پرد و سرش به در ظرف مي خورد و با کمي سر درد پايين مي آيد . دوباره مي پرد و همان اتفاق مي افتد . اين کار مدتي تکرار مي شود . سر انجام در ظرف را بر مي داريم کک دوباره مي پرد ولي فقط تا همان ارتفاع سرپوش برداشته شده ، درست است که محدوديت فيزيکي رفع شده است ولي کک فکر مي کند اين محدوديت همچنان ادامه دارد .

فيلها را مي توان با محدوديت ذهني کنترل کرد . پاي فيلهاي سيرک را در مواقعي که نمايش نمي دهند مي بندند . بچه فيلها را با طنابهاي بلند و فيلهاي بزرگ را با طنابهاي کوتاه به نظر مي آيد که بايد بر عکس باشد زيرا فيلهاي پرقدرت به سادگي مي توانند ميخ طنابها را از زمين بيرون بکشند ولي اين کار را نمي کنند علت اين است که آنها  در بچگي طنابهاي بلند را کشيده اند و سعي کرده اند خود را خلاص کنند . سرانجام روزي تسليم شده دست از اين کار کشيده اند. از آن پس آنها تا انتهاي طناب مي روند و مي ايستند آنها اين محدوديت را پذيرفته اند

دکتر ادن رايل يک فيلم آموزشي در مورد محدوديتهاي تحميلي تهيه کرده است . نام اين فيلم “ مي توانيد بر خود غلبه کنيد  “ است در اين فيلم يک نوع دلفين در تانک بزرگي از آب قرار مي گيرد نوعي ماهي که غذاي مورد علاقه دلفين است نيز در تانک ريخته مي شود . دلفين به سرعت ماهيها را مي خورد . دلفين که گرسنه مي شود تعدادي ماهي ديگر داخل تانک قرار مي گيرند ولي اين بار در ظروف شيشه اي دلفين به سمت آنها مي آيد ولي هر بار پس از برخورد با محافظ شيشه اي به عقب رانده مي شود پس از مدتي دلفين از حمله دست مي کشد و وجود ماهيها را نديده مي گيرد . محافظ شيشه اي برداشته مي شود و ماهيها در داخل تانک به حرکت در مي آيند آيا مي دانيد چه اتفاقي مي افتد ؟ دلفين از گرسنگي مي ميرد غذاي مورد علاقه او در اطرافش فراوان است ولي محدوديتي که دلفين پذيرفته است او را از گرسنگي مي کشد .

ما دلفين نيستيم فيل و کک هم نيستيم ولي مي توانيم از اين آزمايشات درس بگيريم زيرا ما هم محدوديت هايي را مي پذيريم که واقعي نيستند به ما مي گويند يا ما به خود مي گوييم نمي توان فلان کار را انجام داد و اين براي ما يک واقعيت مي شود محدوديت ذهني به محدوديتي واقعي تبديل مي شود و به همان مستحکم. چه مقدار از آنچه ما واقعيت مي پنداريم واقعيت نيست بلکه پذيرش ماست.

کیک تولد

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

 

 

دانلود چند دیوان ادبی

گلستان سعدی

 

دیوان رودکی

 

دیوان خیام

علت خودکشی معلمان ریاضی

 






ادامه نوشته

سوختم از تشنگی

سوختم از تشنگی اي کاش باران می گرفت

درمن این احساس بارآور شدن جان می گرفت

می وزید از سمت گیسوی پریشانت نسیم

بی سرو سامانیم آنگاه سامان می گرفت

دست من چنگ توسل می شدو بازلف تو

دردخودرا مو به مو می گفت و درمان می گرفت

کاش می آمد دلم از مکتب چشمان تو

درس حكمت،‌ درس عفت ، درس عرفان مي گرفت

كاشكي اين دستهاي خالي از احساس من

از بهشتت بوي گندم ،‌بوي عصيان مي گرفت

كاش نوحي ،‌ناخدايي ناگهان سر مي رسيد

جان مغروق مرا از دست توفان مي گرفت

گر نبود اين عشق، اين انگيزه ي دلبستگي

زندگاني از همان آغاز پايان مي گرفت !!

(محمدسلماني )

 به چشماني اعتماد كن... !! 

                كه به جاي صورت به سيرت تو مي نگرد.

به دلي دل بسپار ... !!

                        كه جاي خالي برايت داشته باشد.

دستي را بپذير... !!

              كه بازشدن رابهتر از مشت شدن بلد است.

دانلود  چند  کتاب  از  جلال  آل  احمد

 

 

دانلود کتاب الکترونیکی داستان زنان

 

 دانلود کتاب سنگی بر گوری(اثر منتشر نشده)

 

 

هدف

میهمانی در این خانه همانند سال های گذشته در حال برگزاری بود که روزی یکی از اساتید روانشناسی آمریکا با یک وانت پر از گل و گلدان وارد خانه سالمندان شد و آزمایشی را انجام داد. روانشناس سالمندان را به دو گروه تقسیم کرد. به گروه اول تعدادی گل و گلدان داد و از آنها خواست تا مسئولیت نگهداری آنها را بپذیرند. به آنها آموزش داد تا به گل ها آب بدهند، چه ساعاتی در معرض آفتاب قرار دهند، چه موقعی به آنها گرما برسانند، چگونه به آنها کود و سموم ضد آفت بزنند و چگونه از آنها مراقبت کنند. از آنها خواست تا مسئولیت پذیر بوده و با هم در نگهداری بهتر گل ها به رقابت بپردازند. گروه دوم را نیز به اتاق های خود برده و در کنار پنجره هر کدام یک گل و گلدان قرار داد و به آنها گفت: اگر مایل بودید می توانید مسئولیت مراقبت از آنها را بپذیرید و اگر هم تمایلی نداشتید اهمیتی ندارد. روانشناس چند ماهی به بررسی این آزمایش پرداخت و نتایج آن باعث شگفتی او گردید.

استاد روانشناس مشاهده کرد که گروه اول در طول مدت مراقبت از گل ها وضعیت جسمی بهتری را نشان می دهند و چون روزهای قبل تمام روز را در تختخواب خود به انتظار مرگ نمی نشینند. رفتارهای آنان نیز نسبت به قبل بهتر گردیده بود و همانند سابق بهانه گیری و پرخاش نمی کردند. تغذیه شان هم تغییر محسوسی داشت و نسبت به قبل غذای بیشتری می خوردند و حتی مصرف داروهای آنان نیز کاهش یافته بود. در حالیکه در گروه دوم تغییر خاصی مشاهده نگردید.
استاد روانشناس بعد از 6 ماه پرونده های دو گروه را با هم مقایسه کرد و متوجه شد که آمار مرگ و میر گروه دوم 30 درصد بیشتر از گروه اول بوده و گروه اول از نظر روحی انسان هایی به مراتب شادتر و امیدوارتر از گروه دوم بوده اند.
در پایان آزمایش استاد روانشناس می نویسد: به علت اینکه در زندگی گروه اول هدفی به وجود آمد طول عمر و شادابی آنها نیز بیشتر گردید و نبود هدف در گروه دوم هیچگونه تغییری در روند زندگیشان بو جود نیاورد. او نوشته خود را با این جمله تمام کرد، هنگامی که یک زندگی، مسئولیت و بار یک زندگی دیگر را به دوش می کشد، قدرت، صبر، همت و امید آن چند برابر می گردد. زندگی شیرین تر می شود و هم استوار تر....
اگر شما هم زندگی خود را در این آزمایش قرار دهید و با دقت نتایج آن را بررسی نمایید، جواب تمام کمبودها، شکست ها، افسردگی ها و خستگی های خود را خواهید یافت. هنگامی که هدفی در زندگی ما پدیدار می گردد، قدرت، صبر و امید ما افزایش می یابد، جسم ما توان بیشتری پیدا می کند و روح ما نیز آرامش و شادابی دو چندانی در خود حس می کند.
اما اگر دچار سرطان بی هدفی شویم، آرام آرام به این نتیجه خواهیم رسید که وزن ما بر روی زمین سنگینی می کند و این نتیجه گیری ما را در تختخواب مرگ می خواباند. کمبود هدف یا همان (( گول))، در روح، جسم و ذهن ما خلاء ایجاد می کند. این خلاء به تدریج زمان ما را از درون پوچ می کند و این محل پوچ و خالی پر می شود از انواع مریضی ها و مرض ها!
شاید شما هم بسیاری از مدیران ارشد لشکری و کشوری، افسران پلیس و دیگر افراد فعال جامعه را دیده باشید که بعد از بازنشستگی به سرعت شکسته می شوند. این افراد تا آخرین روز کاری خود بسیار خندان و شادند، ورزش می کنند و به شب نشینی می روند. اما کافی است تنها 1 سال بعد از بازنشستگی با آنها مواجه شوید، شاید باورتان نگردد که او همان شخص است. 90 درصد آنها دارای امراض گوناگون می شوند. کمرشان خم می گردد. چندین عمل جراحی در کمتر از 1 سال انجام می دهند. کج خلق می گردند و روزی 5 بار یا قرص می خورند یا شربت!
اما شما نمی توانید چنین وضعیت و افسردگی را در بیل گیتس، تاتا، هاکوپیان، کلینتون و اشخاصی چون آنان ببینید. این افراد هم پیر می شوند. اما به همان اندازه ای که پیر می شوند فعال تر، جوان تر و با نشاط تر می گردند... چرا؟ زیرا با پیر شدن جسم آنها اهدافشان جوان تر و بالغ تر می گردد و تاثیر آن چنان مطلوب است که روند افزایش عمر را نیز فرح بخش می نماید.
به نظر من یکی از بزرگترین مشکلات جامعه امروز ما سرطان بی هدفی است. وقتی بچه هستیم هدفی جز بازی نداریم، جوان که می شویم همه هدفمان می شود خوشگذرانی و در سنین کهنسالی هدفمان نشستن در صف اول نماز جماعت!
تمام دوران بچگی، نوجوانی و جوانی خود را فقط صرف درس خواندن می نماییم و تمام هدف ما می شود درس خواندن. در ادامه، این درس خواندن به ما مدرک می دهد و بر اساس این مدرک به دنبال کار می گردیم. اما این درس خواندن، مدرک و این کار هیچ هدف خاصی به زندگی ما نمی دهد. این مدرک و کار در جسم و ذهن و روح ما نقش محرک و الهام بخشی بوجود نمی آورد. به همین دلیل است که مدام بی حوصله می شویم، به دنبال روزهای تعطیل هستیم و چهارشنبه ها را به امید اینکه تعطیلی نزدیک است از خواب بر می خیزیم.
جامعه امروز ما روز به روز افسرده تر و پرخاش گر تر می شود. در اکثر چهره های مردم تنفر و کسالت خاصی نقش بسته است. تمامی این رفتارها شاید به علت مبتلا شدن به سرطان بی هدفی باشد. این سرطان بی هدفی است که تعداد مشاجره های خیابانی، خانوادگی و ملی ما را به بالاترین حد خود رسانده است و همین بیماری است که جامعه ما را در مصرف داروهای گوناگون داخلی و خارجی پیشتاز دیگر جوامع نموده است. از هر 3 نفر ایرانی 1 نفر به نوعی قرص و شربت آمپول معتاد است و اکثر ما قبل از سنمان پیر می شویم.
اگر همین امروز هدفی برای زندگی خود بیابیم (هر چند که آن هدف نگهداری از گیاهی باشد، تمیز نمودن محیط زیست باشد و یا نشاندن خنده ای بر روی لب کودکی معصوم) ایمان دارم فردا تغییرات محسوسی در زندگی خود خواهیم یافت، دیگر آن همه دارو استفاده نمی کنیم، سنمان زودتر از ما پیر می شود و در زندگی خود زندگی خواهیم کرد.

زینب کبری فریادی بر اعصار

به راستی درک عظمت زینب کبری علیها السلام بسیار دشوار و مشکل است و گمان نمی رود هر اندازه عقل بشر رشد کند ، بتواند پی به شخصیت او ببرد. این مبالغه نیست بلکه حقیقتی انکارناپذیر است، شما کجا سراغ دارید زنی را چون زینب علیها السلام ، که برادران و جوانان خود را با وضع دلخراشی از دست بدهد و بعد نگاهی معنی دار به بدن مجروح و پاره پاره برادر بیفکند و سرش را به سوی آسمان بلند نماید و بگوید:

اللهم تقبَل منّا هذَا القَلیل مِنَ القُربانِ.
پروردگارا ! این قربانی کوچک را از ما قبول فرما .

به راستی چه نکات ظریفی در بیان این بانوی مجلله وجود دارد که عقل ما از درک لطافت آن عاجز است ، تازه این تعاریفی که ما از زبان زینب کبری علیها السلام می کنیم تعاریفی لفظی و کلامی هستند ، بین قلوب ما با حالات و روحیات زینب فرسنگها فاصله است، حتی تصور آن ذهن را متلاشی و مغز استخوان ما را می سوزاند.

اگر مسلمانان درسی را که حسین (ع) و خواهرش آموختند ، درست درک می کردند و بکار می بستند ، امروز

ادامه نوشته

خاطـره ای تفـکربرانگیـز از پـروفسور حسـابی

پروفسور حسابی؛ ملقب به پدر فیزیک ایران بعد از ملاقاتی كه با انیشتین داشتند و پس از آنكه انیشتین به ایشان نوید می دهند كه نظریه شما در آینده ای نه چندان دور، علم فیزیك را در جهان متحول خواهد كرد، به پروفسور پیشنهاد می دهد كه برای تكمیل نظریه خود در آزمایشگاه مجهز دانشگاه شیكاگو به كار خود ادامه دهد. در ادامه ایمیل خاطره ای بسیار آموزنده از ایشان در دانشگاه شیکاگو نقل شده كه هر ایرانی را به فكر وا می دارد. امیدوارم شما دوستان هم فرصت خوندنش رو از دست ندهید ...

دانشگاه شیکاگو بسیار پیشرفته بود. مهم تر از هر چیزی آزمایشگاه های متعدد و معتبر آن بود.

من در لابراتوار بسیار پیشرفته اپتیک، مشغول به کار شدم. در خوابگاه دانشگاه هم اتاق مجهزی برای اقامت، به من داده بودند.

از نظر وسایل رفاهی، مثل اتاق یک هتل بسیار خوب بود. آدم باورش نمی شد، این اتاق در دانشگاه باشد. معلوم بود که همه چیز را، برای دلگرمی محققین و اساتید، فراهم کرده بودند.

نکته خیلی مهم و حائز اهمیت، آزمایشگاه ها و چگونگی تجهیزات آن بود. یک نمونه از آن مربوط به میزی می شد که در آن آزمایشگاه به من داده بودند. این میز کشوی کوچکی داشت.

از روی کنجکاوی آنرا بیرون کشیدم و با کمال تعجب، چشمم به یک دسته چک افتاد. دسته چک را برداشتم و متوجه شدم تمام برگه های آن امضا شده است!

فوراً آنرا نزد پروفسوری که رئیس آزمایشگاه ها و استاد راهنمای خودم بود بردم. چک را به او دادم و گفتم: ببخشید استاد، که بی خبر مزاحم شدم. موضوع بسیار مهمی اتفاق افتاده است. ظاهراً این دسته چک مربوط به پژوهشگر قبلی بوده و در کشوی میز من جا مانده است. و اضافه کردم، مواظب باشید، چون تمام برگ های آن امضا شده است، یک وقت گم نشود.

پروفسور با لبخند تعجب آوری، به من گفت: این دسته چک را دانشگاه برای شما، مانند تمام پژوهشگران دیگر دانشگاه، آماده کرده است، تا اگر در هنگام آزمایش ها به تجهیزاتی نیاز داشتید، بدون معطلی به کمپانی سازنده تجهیزات اطلاع بدهید. آن تجهیزات را، برای شما می آورند و راه می اندازند و بعد فاکتوری به شما می دهند. شما هم مبلغ فاکتور شده را روی چک می نویسید و تحویل کمپانی می دهید. به این ترتیب آزمایش های شما با سرعت بیشتری پیش می روند.

توضیح پروفسور مرا شگفت زده کرد و از ایشان پرسیدم: بسیار خوب، ولی این جا اشکالی وجود دارد، و آن امضای چک های سفید است؛ اگر کسی از این چک سوء استفاده کرد، شما چه خواهید کرد؟با لبخند بسیار آموزنده ای چنین پاسخ داد: "بله، حق با شماست. ولی باید قبول کنید، که درصد پیشرفتی که ما در سال بر اساس این اعتماد به دست می آوریم، قابل مقایسه با خطایی که ممکن است اتفاق بیفتد نیست."

"این نکته، تذکر یک واقعیت بزرگ و آموزنده بود. نکته ای ساده که متاسفانه ما در کشورمان نسبت به آن بی توجه هستیم."

یک روز که در آزمایشگاه مشغول به کار بودم، دیدم همین پروفسور از دور مرا به شکلی غیر معمول، نگاه می کند. وقتی متوجه شد که من از طرز دقت او نسبت به خودم متعجب شده ام، با لبخندی بسیار
جذابی کنارم آمد و گفت: آقای دکتر حسابی، شما تازگی ها چقدر صورتتان شبیه افراد آرزومند شده است؟ آیا به دنبال چیزی می گردید، یا گم گشته خاصی دارید؟

من که از توجه پروفسور تعجب کرده بودم با حالت قدرشناسی گفتم: بله، من مشغول تجربه ی نظریه ی خودم در مورد عبور نور از مجاورت ماده هستم. برای همین، اگر یک فلز با چگالی زیاد، مثل شمش طلا با عیار بالا داشتم، از آزمایش های متعدد، روی فلزهای معمولی خلاص می شدم و نتایج بهتری را در فرصت کمتری به دست می آوردم؛ البته این یک آرزوست.

او به محض شنیدن خواسته ام، گفت: پس چرا به من نمی گویید؟

گفتم آخر خواسته من، چیز عملی نیست. من با شمش آلومینیوم، میله برنز و میله آهنی تجربیاتی داشته ام. ولی نتایج کافی نگرفته ام و می دانم که دستیابی به خواسته ام غیر ممکن است.

پروفسور وقتی حرف های مرا شنید از ته دل خنده ای کرد و اشاره کرد که همراه او بروم.

با پروفسور به اتاق تلفنخانه دانشگاه آمدیم. پروفسور با لبخند و شوق، به خانمی که تلفنچی و کارمند جوان آنجا بود، سفارش شمش طلا داد و خداحافظی کرد و رفت.

من که هنوز باورم نمی شد، فکر می کردم پروفسور قصد شوخی دارد و سربه سرم می گذارد. با نومیدی به تعطیلات آخر هفته رفتم.

در واقع 72 ساعت بعد، یعنی روز دوشنبه که به آزمایشگاه آمدم، دیدم جعبه ای روز میز آزمایشگاه است. یادداشتی هم از طرف همان خانم تلفنچی، روی جعبه قرار داشت که نوشته بود امیدوارم این شمش طلا، به طول 25 سانتی متر و با قطر 5 سانتی متر با عیار بسیار بالایی به میزان 24، که تقاضا کرده اید، نتایج بسیار خوبی برای کار تحقیقی شما بدست دهد.

با ناباوری ولی اشتیاق و امید به آینده ای روشن کارم را شروع کردم. شب و روز مطالعه و آزمایش می کردم تا بهترین نتایج را بدست آورم.

حالا دیگر نظریه ام شکل گرفته بود و مبتنی بر تحقیقات علمی عمیق و گسترده ای شده بود.

بعد از یکسال که آزمایش های بسیار جالبی را با نتایج بسیار ارزشمندی به دست آورده بودم، نزد آن خانم آوردم و شمش طلای خرده شده و تکه تکه را که هزار جور آزمایش روی آن انجام داده بودم را داخل یک
جعبه روی میز خانم تلفنچی گذاشتم.

به محض اینکه چشمش به من افتاد مرا شناخت و با لبخند پر مهر و امیدی، از من پرسید: آیا از تحقیقات خود، نتایج لازم را بدست آوردید؟

فوراً پاسخ دادم: بلی، نتایج بسیار عالی و شایان توجهی، بدست آوردم. به همین دلیل نزد شما آمده ام که شمش را پس بدهم، ولی بسیار نگران هستم. زیرا این شمش، دیگر آن شمش اولی نیست، و در جعبه را باز کردم و شمش تکه تکه شده را به او نشان دادم و پرسیدم حالا باید چه کار کنم؟ چون قسمتی از این شمش را بریده ام، سوهان زده ام و طبیعتاً مقداری از طلاها دور ریخته شده است.

خانم تلفنچی با همان روی خوش لبخند بیشتری زد و به من گفت: اصلاً مهم نیست، نتایج آزمایش شما برای ما مهم است. مسئولیت پس دادن این شمش با من است.

وقتی با قدم های آرام و تفکری ژرف از آنچه گذشته است، به خوابگاه می آمدم، به این مهم رسیدم، که علت ترقی کشورهای توسعه یافته، همین اطمینان خاطر و احترام کارکنان مراکز تحقیقاتی می باشد و بس، یعنی کافیست شما در یک مرکز آموزشی، دانشگاهی و یا تحقیقاتی کار کنید، دیگر فرقی نمی کند که شما تلفنچی باشید یا استاد.

چون تمام مجموعه آن مراکز در کشورهای پیشرفته دارای احترام هستند و بسیار طبیعی است که وقتی دست یک پژوهشگری در امر تحقیقات و یا تمام تجهیزات باز باشد و دارای احترامی شایسته باشد، حاصلی به جز توسعه علمی در پی نخواهد داشت.

منبع: كتاب استاد عشق تالیف ایرج حسابی

یا زینب کبری

 

کاروان آرام آرم با دل‌های شکسته و داغ‌دار عازم شد، اما به چه مقصدی؟ زینب را چه شد؟ آرام می‌گریست. دل زینب با دیدن یتیمان، رباب و لیلا چه می‌کشید؟ اما چه باید می‌شد، چرا که حسین (ع) همه را به او سپرده بود. * حضرت زینب (س) و سرپرستی کاروان کربلا در ماجرای غم‌انگیز کربلا، اباعبدالله الحسین (ع) وظیفه حفظ و مراقبت از زنان و کودکان و پرستاری از بیماران را به خواهرش زینب کبری(س) سپرده بود، چرا که خوب می‌دانست زمانی که تازیانه دشمن فرود می‌آید، وقتی که کف پای اطفال یتیم تاول می‌زند، یا آنگاه که فرزند دلبند امام از فرط ضعف و گرسنگی از مرکبش می‌افتد و وقتی که آن ملعون خواستار کنیزی یادگار امام می‌شود، در تمام این موارد فقط زینب(س) است که می‌تواند پناهگاه و تکیه گاهشان باشد. آری، او که مصائب روز عاشورا چون باران بر سرش می‌بارد و مشکلات چون توفان او را در برمی‌گیرد و داغ‌های پی در پی آزارش می‌دهد، حتی لحظه‌ای از وظیفه‌اش نسبت به «پرستاری و مراقبت» از کاروان اسرا و از امام سجاد (ع) کوتاهی نمی‌کند. جمعی زن و کودک که داغدار، گرسنه و تنشه و بی‌پناه هستند، شدیداً به یک سرپرست نیازمندند و آن فرد کسی جز دختر آزاده زهرا (س) نیست. عصر عاشورا، خواهیم دید که یک بانوی مضطرب و حیران در کنار خیمه‌ای آتش گرفته بر سر و سینه می‌زند و ناله می‌کند و می‌گوید: خدایا چه کنم؟ بیمارم در میان خیمه در حال سوختن است. خواهیم دید که او اشک چشم کودکان را پاک کرده و آتش دامنشان را خاموش می‌کند. برای اینکه تازیانه دشمنبدن ضعیف و لاغر کودکی را نیازارد، خود را سپر او قرار می‌دهد و خاطره تازیانه‌های دشمن بر بدن عزیز مادرش زهرا را زنده می‌کند. دستور حرکت صادر شده و کاروان بدون کاروان سالار را به اسیری می‌برند. کاروان اسیران درخواست می‌کنند که برای وداع، از کنار قتلگاه عبور داده شوند. همین که زنان داغدار و کودکان عزادار به قتلگاه می‌رسند، با منظره دلخراشی مواجه می‌شوند: در این میان امام علی بن الحسین (ع) وضع خاصی دارد. او بیمار است و علاوه بر آن پاهای مبارک و دستان مطهرش را بسته‌اند. حضرت فقط از بالای مرکب به گلزار خزان دیده می‌نگرد و اشک می‌ریزد؛ بوی خون، منظره غیرقابل باور قتلگاه و اجساد افتاده در آن، به امام حالت عجیبی داده است؛ بدن‌های پاک و قطعه قطعه پدر، برادر، عمو و عموزاده و دیگران، تاب و توان از او برده است. * حضرت زینب (س)، پیام رسانی و افشاگری پیام رسانی و افشاگری از اهداف اصلی نهضت عاشورا بوده است که بر این مطلب شواهد و قرائن عدیده‌ای وجود دارد، پاسخ امام حسین (ع) به اطرافیان مبنی بر اینکه: «ان الله شاء ان یراهن سبایا» دلیل بر آن است که خداوند بدینوسیله می‌خواسته نهضت عاشورا زنده بماند. زینب(س) و همراهان، تعمداً در مقابل مردم اقدام به سخنرانی، سوگواری و مرثیه‌خوانی می‌کردند تا عواطف آنها تحریک شود و با برشمردن آنچه بر آنان و مردانشان گذشته، مردم را علیه طاغوت بشورانند. از این رو اسیران اهل بیت(ع) و در رأس آنان زینب (س) دختر علی (ع)، با طرح و نقشه قبلی، از هر فرصتی برای تحقق این هدف مقدس استفاده می‌کردند. سرّ نی در نینوا می‌ماند اگر زینب نبود کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود * زینب (س)، الگوی ایثار و از خودگذشتگی ایثار به معنای دیگری را بر خود ترجیح دادن، از سجایای اخلاقی و از صفات حسنه است. این که انسان، در عین نیاز، دیگری را بر خویشتن برگزیند؛ در روایات ما به «بالاترین درجه ایمان» و «برترین درجه احسان» تعبیر شده است. کربلا مدرسه عشق و ایثار بود؛ ایثار جان و دست شستن از زن و فرزند و مال، این بالاترین نوع ایثار است و همین است که عامل تقدس قیام عاشورا و عامل تمایز آن از سایر قیام‌هاست. * حضرت زینب (س)، الگوی شهامت و شجاعت انسان اگر عظمت خداوند در نظرش مجسم شود، دیگر غیر خدا را کوچک بلکه هیچ وفاقد اثر می‌بیند؛ سر شجاعت اولیای الهی نیز در همین است. امیر مؤمنان علی (ع) که او را در شجاعت و شهامت سرآمد می‌دانیم؛ در سایه خدا باوری به این درجه رسیده است. طبیعی است که فرزندان و دست پروردگان او نیز چنین باشند؛ اگر دشمن تا دندان مسلح در مقابل امام حسین (ع) می‌گریزد و توان مقابله با او را ندارد. اگر عباس بن علی(ع) چون شیر به دشمن یورش می‌برد و حتی طفل نابالغ خاندان علی (عبدالله بن الحسن) از دشمن خوفی ندارد، به خاطر همین ارتباط محکم است که با منبع قدرت پیدا کرده‌اند. زینب (س) نیز از همین خاندان است؛ او دختر آزاده زهرا (س) و تربیت شده علی (ع) است؛ او یک زن است ولی چون مردان بر سر دشمن فریاد می‌زند، تحقیرشان می‌کند و از احدی هم هراس به دل ندارد؛ او از زوزه سگان یزید و از برق شمشیر خون چکان آدمکشان او واهمه‌ای ندارد. * حضرت زینب (س)، الگوی عفت و پاکی عفت و پاکدامنی، برازنده‌ترین زینت زنان است و گرانقیمت‌ترین چیزی است که یک فرد می‌تواند به آن ستوده شود. یکی از درس‌های عاشورا، عفت و پاکدامنی است. در این حادثه استثنایی تنها چیزی که زینب کبری(س) و دیگر زنان حتی کودکان را به شکوه وامی داشت، همین مسأله بود. اهل بیت(ع) آموخته‌اند که از کسی درخواستی نداشته باشند، ولی در این مورد به خصوص در تاریخ می‌خوانیم که حتی از شمر هم درخواست می‌کنند که اسیران را جلوتر ببرند تا به تماشای سرهای مقدس بریده شده مشغول شوند.

خطبه معروف حضرت فاطمه (س) بعد از رحلت پیامبر در مسجد

يا فاطمه : اِنَّ اللّه‏ يغضب لِغَضَبِكِ و يَرْضي لِرِضاكِ
اي فاطمه : خداوند با خشنودي تو خشنود است و با خشم تو خشمگين

در مسجد جمعيت موج مي‏زد و هر لحظه تراكم بيشتر مي ‏شد. امتداد جمعيت از نزديكي محراب ، شروع شده بود و تا خارج مسجد ادامه داشت. در پيشاپيش مردم ، در نزديكي منبر و محراب ، ريش سفيدان ، سر در هم كرده و آهسته گفتگو مي‏كردند.
برخي نگران و مضطرب ، چشم به در دوخته بودند و گروهي ديگر ، غرق در گرداب حيرت ، لحظات را به التهاب مي‏ گذراندند.
چندي نگذشته بود كه ناگهان جمعيت ، شكافته شد و شاه‏راهي از آستانه در تا برابر محراب ، پديد آمد.

گروهي زن ، با وقار كم‏ نظيري وارد شدند. سراپاي زنان را جامه‏ هاي بلند پوشانده بود. اين گروه كوچك ، در قلب خود ، گوهري گرانبها را از چشمان نامحرم مردم مي ‏پوشاندند. او كسي جز وجود مقدس فاطمه (س) نبود. چادر به دور خود پيچيده بود و سنگين و شمرده ، گام بر می ‏داشت. گويي پيامبر (ص) است كه به سوي محراب و منبر خود ، پيش مي‏ آيد. رفتار و كردارش ، هيچ تفاوتي با پيامبر (ص) نداشت. بي ‏آنكه نگاهي به اطراف افكند، پيش آمد و در برابر محراب، همچون كوهي از وقار ايستاد. پرده ‏اي برافراشتند و فاطمه زهرا(س) كه مظهر عفاف بود، در پشت پرده قرار گرفت. هزاران پرسش بي پاسخ به يك باره بر ذهن حاضرين، هجوم آورد، چرا فاطمه (س) به مسجد آمده بود؟!
آيا چه رويداد مهمي پيش آمده است، كه فاطمه(س) را از خلوتگه عفاف ، به ميان جمع كشيده است ؟ چه مي ‏خواهد بگويد ؟ و چرا قامتش در بهار شكفتن خميده است؟!
فاطمه (س) كوشيد سخن بگويد ، اما عقده راه گلويش را ، همچون سدي پولادين ، بسته است. او بايد سخن مي‏ گفت. چشمان نسل هاي بي ‏شماري به دهان مقدس او دوخته شده است. آيندگان تشنه حقيقتند و اگر فاطمه (س) سخن نگويد ، واقعيت ها ، در زير خروارها دشمني و عداوت مدفون مي‏ شود. ناگهان تمامي عقده ‏ها را در آهي جانگداز مي‏ پيچد و با تمام وجود ، از سينه خارج مي‏كند. مسجد به يك باره مي ‏تركد. صداي شيون ستونهاي مسجد را به لرزه در آورده است. گويي فاطمه (س) تمام سخن خود را در قالب آهي بيان كرد. مردمي كه خود، فاطمه را در سرماي تلخ و گزنده تنهايي رها كرده ‏اند ، حتي از نفير جانسوز فاطمه (س) بي‏ تاب شده ‏اند. مردمك هاي لرزان چشمها ، به پرده خيره شده است. خاطره پيامبر (ص) ، با آمدن زهرا (س) يك بار ديگر ، در ذهن تكيده مردم تكرار شده است.

فاطمه(س)، لختي سكوت كرد تا ناله‏ ها اندكي فروكش كند و صداي هق ‏هق گريه در گلو ها خفه شود و آن‏گاه با زيبايي و بلاغت تمام، سخن خود را آغاز كرد. حمد و ستايش خداي را به جاي آورد و بر پدر بزرگوارش، سلام و درود فرستاد و سپس از فلسفه احكام سخن گفت.
ديگر ترديدي براي مردم باقي نمانده بود. بي‏ شك اين نواي ملكوتي و سخنان پيامبر (ص) بود كه از حنجره زخم‏ خورده زهرا (س) خارج مي‏ شد. آن چنان عالمانه سخن مي‏ گفت ، كه همگان دريافتند ، زهرا (س) از اقيانوس بيكران علم الهي سخن مي‏گويد :

«... اي مردم! بدانيد من فاطمه ‏ام و پدرم محمد(ص) است. آنچه در ابتدا بگويم ، در انتها نيز همان را خواهم گفت. سخن نادرستي نمي ‏گويم و ظلم و ستم نمي ‏كنم. پيامبري از ميان شما برگزيده شد كه رنج هاي شما بر او گران بود و دلسوز شماست. اگر پدرم را بشناسيد ، در مي ‏يابيد كه او پدر من است ، نه شما! او برادر پسر عمويم [علي] ست نه برادرِ مردان شما و بي ‏ترديد خويشاوندي با او عجب عظمتي است ! رسالت خود را با انذار آغاز كرد.
مسير خود را از پرتگاه مشركين جدا نمود. شمشير بر فرق آنان كوبيد و گلوي آنان را فشرد و با زبان پند و اندرز آنان را به سوي خدا خواند. بت ها را در هم شكست و بيني سركشان را به خاك ماليد تا آنجا كه اتحادشان از هم گسيخت و از ميدان كارزار گريختند تا هنگامي كه فجر صادق ، سينه تاريكي را شكافت و چهره حق از نقاب ، بيرون آمد.
رسول خدا ، سخن آغاز كرد و زبان شياطين بسته شد. خار نفاق برچيده شد. گره‏ هاي كفر و پستي گشوده شد و زبانتان به كلمه «اخلاص» {لااله ‏الااللّه‏} زيبا گرديد. بي ‏ترديد اين پيروزي مرهون چهره ‏هاي نوراني و شكم هاي گرسنه [مجاهدان] است ؛ در حالي كه شما بر لبه پرتگاهي از آتش بوديد و به آبي مي‏ مانستيد كه هر كس شما را به راحتي مي ‏آشاميد و طعم ه‏اي بوديد كه شما را به راحتي مي ‏بلعيد ...(1) خوراكتان گوشت و يا پوست خشك شده و برگ هاي درختان بود. غربت‏ زده ‏اي پست و فرومايه بوديد و بيم آن داشتيد كه شما را بربايند.»

سخن فاطمه (س) نيشتري بود كه بر وجدان هاي خفته اين قوم فرود مي ‏آمد. به ياد آنان مي‏ آورد كه چگونه در عصر جاهليت ، در اوج پستي و شقاوت روزگار مي‏ گذراندند و اين پدر او بود كه رنج هدايت آنان را به جان خسته خريد و به آنان عزت و عظمت بخشيد :

«سپس پرودگار به وسيله پيامبر (ص) پس از مشكلات و مسايل بسيار ، شما را نجات داد ؛ پس از آن كه مصيبت هاي بي‏ شماري از جانب شما و گرگ هاي عرب و سركشان اهل كتاب ، بر او وارد شد. گاه كه [آنان] آتش جنگ را مي ‏افروختند ، خدا آن را خاموش مي ‏كرد و هرگاه شاخ شيطان ، سر برآورد و يا اژدهايي از ميان مشركين دهان گشود ، رسول خدا (ص) برادرش [علي] را ، در كام آنها افكند و او نيز باز نمي‏ گشت تا آنكه فرق سر آنان را پايمال شجاعت خود كند و آتش آنها را با شمشير برهنه ‏اش سرد گرداند. او وجودش را در راه خدا فرسوده كرد و تمامي تلاش خود را به كار گرفت.
يار نزديك پيامبر(ص) بود و بزرگي از اولياء خدا. دامن نصيحت به كمر زده، تلاش و كوشش مي ‏كرد. اما شما در آن هنگام در عيش و نوش ، روزگار مي ‏گذرانديد و در امن و آسايش غرق در نعمت بوديد ، انتظار مي ‏كشيديد كه روزگار به ما پشت كند و حوادث را يك به يك پي گرفتيد اما هنگام نبرد مي‏ گريختيد.»

عرق شرم بود كه بر چهره‏ ها مي‏ دويد. سخنش طعم سرزنش و ندامت داشت و آهنگ ملكوتيش ، حكايت‏ گر هزاران ظلم و جفا. به سان شعله‏ اي بود كه هر لحظه بيشتر زبانه مي ‏كشد :

«هنگامي كه خدا، پيامبرش را به سوي جايگاه ابدي انبياء (ع) فرا خواند ؛ خار و خاشاك نفاق در ميانتان جوانه زد ، جامه ديباي دين ، فرسوده شد و رئيس گمراهان ، به سخن آمد و فرومايگان بر اريكه قدرت ، تكيه زدند ... شيطان از مخفيگاه خود ، خارج شد و شما را به سوي خود خواند. دعوتش را پاسخگو بوديد و دل به گمراهي سپرده بوديد. شما را به حركت دعوت كرد و شما چه آسان و سبك ، برخاستيد. در روحتان، هيجان دميد و مشاهده كرد ، سراپا آتشيد.»

فاطمه پيشينه پست اين قوم را در خاطره‏ ها زنده كرده است و سپس طلوع خورشيد رسالت پدرش در آن ظلمتكده را ، يادآور شده است و اينك بايد ، جايگاه بلند «امامت» و «ولايت» را در ميان اين مردم خفته آشكار سازد. او بايد اعلام دارد كه عِنان شتر خلافت تنها در دست هاي خبره و قدرتمند «ولي ‏اللّه‏» زيبنده و برازنده است

«پس شتري را كه از آن شما نبود ، صاحب شديد و بر آبي كه سهم شما نبود ، وارد شديد در حالي كه از عهد و قرار چيزي نگذشته بود و شكاف زخم [فرقت پيامبر(ص)] ، سر به هم نياورده بود و پيامبر (ص) هنوز چهره در نقاب خاك نكشيده بود. براي عمل خود ، بهانه آورديد كه از فتنه مي ‏ترسيديم ، اما به راستي كه در غرقاب فتنه فرو رفتيد و بي ‏ترديد ، جهنم كافران را در برخواهد گرفت !
واي بر شما ! چگونه چنين كرديد ؟! به كجا مي‏رويد ، در حالي كه كتاب خدا در برابر شماست و معارفش هويداست و احكامش درخشان است و نشانه‏ هاي هدايت در آن بسيار است. اما [شما [به آن پشت كرديد. آيا به آن بي ‏علاقه ‏ايد ؟! يا به غير قرآن حكم مي‏كنيد ؟!
[بدانيد] كه بد جايگزيني است ، حكم مخالف قرآن. سپس آن قدر درنگ نكرديد كه اين دل رسيده آرام گيرد و جهاز آن سهل گردد. آتش را شعله‏ ور كرديد و براي پاسخ به دعوت شيطان خود را آماده كرديد.
در پس تپه‏ ها و درختان در كمين خاندان و فرزندان او [پيامبر(ص)] انتظار كشيديد. ما بايد بر مصيبت هايي كه همچون خنجر بران ... بر ما وارد مي ‏شود ، صبر پيشه كنيم.»

ادامه نوشته

نگران  باشیم  یا  نه؟؟؟

 فقط دو چيز هست كه نگرانش باشی:

 اين كه سالمی يا مريض.

اگه سالمی، ديگه چيزی نیست كه نگرانش باشی؛ اما اگه مريضی، فقط دو چيز هست كه نگرانش باشی:

اين كه دست آخر خوب می شی يا می ميری؟

اگه خوب شدی كه ديگه چيزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛ اما اگه بميری، دو چيز هست كه نگرانش باشی:

 اين كه بهشت می ری يا جهنم.

اگر بری بهشت، چيزی برای نگرانی وجود نداره؛ ولی اگه بری جهنم، اون قدر مشغول احوال پرسی با دوستای قديمی می شی كه دیگه وقتی برای نگرانی نداری!!

 

پس در واقع هيچ وقت هيچ چيز برای نگرانی وجود نداره!

درسی از ادیسون

ادیسون در سنین پیری پس از اختراع لامپ، یكی از ثروتمندان آمریكا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمایشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگی بود هزینه می كرد.

این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شكل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.

در همین روزها بود كه نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتاً كاری از دست كسی بر نمی آید و تمام تلاش مأموران فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است. آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود.

پسر با خود اندیشید كه احتمالاً پیرمرد با شنیدن این خبر سكته می كند و لذا از بیدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید كه پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یك صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می كند.

پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می اندیشید كه پدر در بدترین شرایط عمرش بسر می برد.

ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی؟ می بینی چقدر زیباست! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟ حیرت آور است! من فكر می كنم كه آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست! كاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید. كمتر كسی در طول عمرش امكان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟

پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می كنی؟

چطور می توانی؟ من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای؟

پدر گفت: پسرم از دست من و تو كه كاری بر نمی آید. مأمورین هم كه تمام تلاششان را می كنند. در این لحظه بهترین كار لذت بردن از منظره ای است كه دیگر تكرار نخواهد شد!
در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فكر می كنیم! الآن موقع این كار نیست!

به شعله های زیبا نگاه كن كه دیگر چنین امكانی را نخواهی داشت!

فردا صبح ادیسون به خرابه ها نگاه کرد و گفت: "ارزش زیادی در بلا ها وجود دارد. تمام اشتباهات ما در این آتش سوخت. خدا را شکر که می توانیم از اول شروع کنیم."

توماس آلوا ادیسون سال بعد مجدداً در آزمایشگاه جدیدش مشغول كار بود وهمان سال یكی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود. آری او گرامافون را درست یك سال پس از آن واقعه اختراع کرد.

ارزش زیادی در بلاها وجود دارد چون تمام اشتباهات در آن از بین می رود.

بی تو بودن را تمام شهر با من گریه کرد


بی تو بودن را تمام شهر با من گریه کرد
دوست با من هم صدا نالید دشمن گریه کرد

جای جای بی تو بودن را در آن تنگ غروب
آسمانی ابر با بغضی سترون گریه کرد

با هزاران آرزو یک مرد مردی پر غرور
مثل یک آلاله در فصل شکفتن گریه کرد

این خبر وقتی که در دنیای گل ها پخش شد
نسترن در گوشه ای افسرد لادن گریه کرد

وسعت تنهاییم را در شبستان غزل
شاعری با فاعلاتن گریه کرد

گریه یعنی انفجار بغض یعنی درد عشق
بارها این درد را در چاه بیژن گریه کرد

یک زمان حتی تو هم در مرگ من خواهی گریست
مثل سهرابی که در سوگش تهمتن گریه کرد

 

بخشي از كتاب بابا لنگ دراز

جودی!
 کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند.
 
و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند.
 
درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.
 
دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ...
جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم.
هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود.
 
دوستدارتو : بابالنگ دراز

چرچیل

حکایت اول
یه روزچرچیل درمجلس عوام سخنرانی داشت.یه تاکسی می گیره،وقتی به محل می رسن،به راننده میگه اینجامنتظرباش تامن برگردم.راننده میگه نمیشه،چون میخوام برم خونه وسخنرانی چرچیل راگوش کنم.
چرچیل ازاین حرف خوشش میادوبه راننده۱۰دلارمیده.
راننده میگه:
گوربابای چرچیل،هروقت خواستی برگرد!
 
 حکایت دوم
نانسی آستور(اولین زنی که درتاریخ انگلستان به مجلس عوام بریتانیای کبیرراه یافته واین موفقیت رادرپی پاسخگویی وجسارتهایش بدست آورده بود)روزی ازفرط عصبانیت به وینستون چرچیل(نخست وزیرپرآوازه وقت انگلستان)روکردوگفت:
من اگرهمسرشمابودم توی قهوتان زهرمی کردم.
چرچیل(باخونسردی تمام ونگاهی تحقیرآمیز):
من هم اگرشوهرشمابودم می خوردمش.
 
حکایت سوم
میگن یه روزچرچیل داشته ازیه کوچه باریکی که فقط امکان عبوریه نفرروداشته ردمی شده که ازروبرویکی ازرقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه.
بعدازاینکه کمی توچشم هم نگاه می کنن رقیبه می گه من هیچوقت خودم روکج نمی کنم تایه آدم احمق ازکنارمن عبورکنه.
چرچیل درحالیکه خودش روکج می کرده می گه ولی من این کاررومی کنم.
 
حکایت چهارم
مجلس عیش‌ حکومتى،وقتى چرچیل حسابى مست کرده بودیکى ارحضارکه خبرنگارهم بود،ازروى حس کنجکاوى حرفه ایش(فضولى براى سوژه تراشى)پیش اورفت ودرحالى که چرچیل سرش روپایین انداخته بودودرعالم مستى چیزهاى نامفهومى زیرلب زمزمه مى‌کردومى‌خندیدگفت:
آقاى چرچیل!(چرچیل سرش رابلندنکرد).
بلندترتکرارکرد:
آقـاى چرچیل(خبرى ازتوجه چرچیل نبود).
درشرایطى که صداش توجه دوروبرى‌هاروجلب کرده بود،براى اینکه بیشترضایع نشه بلافاصله سرش روبالاگرفت وادامه داد...)شمامست هستید،شماخیلى مست هستید،شمابى اندازه مست هستید،شمابه طوروحشتناکى مست هستید!
چرچیل سرش روبلندکرددرحالیکه چشمهاش سرخ رنگ شده بودن وکشدارحرف مى‌زد)به چشمهاى خبرنگارخیره شدوگفت:
خانم!شمازشت هستید،شماخیلى زشت هستید،شمابى اندازه زشت هستید،شمابه طوروحشتناکى زشت هستید!

مستى من تافرداصبح مى‌پره،مى‌خوام ببینم توچه غلطى مى‌کنى!!؟

بدون شرح

 

 

 

JAVAD

JAVAD is the most popular 2806.th name in USA (... 2804.grey , 2805.prasanna , 2806.javad , 2807.husain , 2808.arsenio ...). One in every 25,079 Americans are named as JAVAD and popularity of name JAVAD is 39.87 people per million.

If we compare the popularity statistics of JAVAD to USA's population statistics, we can estimate that as of August.23.2010 12:06 there are 12,363 people named as JAVAD in the United States and the number of JAVAD's are increasing by 105 people every year.

Usage of javad as a first name is 85.71% and its usage as a middle name is 14.29%. The sum of alphabetical order of letters in JAVAD is 38 and this makes JAVAD arithmetic buddies with words like Kind, Rich, Baldfaced. Add "Courtesy of PokeMyName.com' tag and feel free to distribute, copy, republish this interesting, accurate and also useless report about name JAVAD.

جلوگیری از آمدن ایمیلهای ناخواسته

ادامه نوشته

Parvaaz Be Farasooye Tars

روزگاری دراز پیش از این، پادشاهی که عاشق تماشای پرواز پرندگان به بلندای آسمان بود، هدیه‌ای دریافت کرد از سوی دوستی که او را نیکو می‌شناخت. 

دو قوش از نژاد زیبای عربی، دو قوش بلندپرواز. دو قوش عاشق آسمان. 

آن دو سخت زیبا بودند و اگر بال می‌گشودند گویی تمامی زمین و زمینیان را زیر پر و بال خود می‌دیدند. سوار بر باد، به هر سوی پر می‌کشیدند.

پادشاه، شادمان از دریافت آن دو ارمغان، آنها را به پرورش دهندۀ بازها و قوش‌ها سپرد تا تعلیمشان دهد و به پروازشان در آورد...

ماهها گذشت و روزی قوش‌پرور نزد شاه آمد و سری به فروتنی فرود آورد و شاه را خبر داد که یکی از دو قوش را پروازی بلند آموخته آنچنان که چنان جلال و شکوهی در پرواز نشان می‌دهد که گویی بر آسمان پادشاهی می‌کند.  اما اسفا که قوش دیگر ، میلی به پرواز ندارد و از روزی که آمده بر شاخ درختی جای گرفته و هیچ چیز او را به پرواز راغب نمی‌سازد ...!

پادشاه را این امر عجب آمد و متحیر ماند که چه باید کرد ؟!

دست به دامان درمانگران زد تا که شاید در او مرضی بیابند و درمانش کنند و چون کامیاب نشدند به جادوگران روی آورد تا اگر پرنده گرفتار سحری گشته یا که جادویی او را به نشستن واداشته، آن را از او دور کنند تا به پرواز در آید. 

اما کسی توفیق را در این راه رفیق نیافت و نومید از دربار برفت.  پس شاه، یکی از درباریان را مأمور کرد که راهی بیابد، اما روز بعد از پنجرۀ کاخش پرنده را نشسته بر شاخ دید...

بسیاری راهها را آزمود تا مگر پرنده دست از لجاجت بردارد و اوج آسمان را بر شاخه درختی ترجیح دهد.  اما  سودی نبخشید ، پس با خود گفت : شاید آنان که با طبیعت آشنایند نیک بدانند که چه باید کرد و مُهر از این راز بردارند و پرنده را از شاخه جدا سازند و به بلندای آسمان فرستند. 

فریاد برآورد و درباری را گفت : برو و زارعی را نزد من آور تا ببینم او چه می‌تواند انجام دهد...

درباری رفت و چنین کرد و زارعی مأمور شد تا راز را برملا سازد و گره از آن بگشاید. 

بامداد روز بعد شاه با هیجان و شادمانی دید که قوش به پرواز در آمده و بر بالای باغ‌های قصر اوج گرفته است.  فرمان داد تا زارع را نزد او آورند تا به راز این کار پی ببرد.

زارع را نزد شاه آوردند.  پس پرسید راز این معجزه در چیست؟! چگونه قوش به پرواز در آمد و چه امری او را واداشت تا شاخ را ترک گوید و به آسمان بپرد؟!

زارع سری به نشانۀ تعظیم فرود آورده گفت : پادشاها، رازی در میان نیست تا برملا سازم؛ معجزه ای نیز در کار نیست.  امری طبیعی است که چون بدان پی ببریم مشکل آسان گردد.  شاخه را بریدم و قوش چون دیگر لانه و آشیانه نداشت، دل از آن برید و به آسمان بپرید...!


و این داستان زندگی ما آدمیان است.  ما را آفریده‌اند تا پرواز کنیم نه آن که راه برویم. 

زمینی نیستیم که به زمین گره خورده باشیم، بلکه آسمانی هستیم و اهل پرواز. 

اما مقام انسانی خویش را در نیافته‌ایم که چنین به زمین دل خوش داشته‌ایم و بر آن نشسته‌ایم و شاخۀ درختی را که لانه بر آن داریم گرامی داشته و دل بدان خوش کرده‌ایم. 

به آنچه که با آن آشناییم دل خوش کرده‌ایم و از ناشناخته‌ها در هراسیم. 

امکانات ما را نهایتی نیست و توانایی‌های ما را پایانی نه؛ امّا هراس داریم از کشف آنها و تلاش برای پی بردن به آنها. 

به آشناها خو کرده‌ایم و از ناآشناها دل بریده. 

راحتی را پیشه ساخته و از زحمت در هراسیم

زندگی یک‌نواخت شده و از هیجان تهی گشته است. 

از سختی‌ها می‌ترسیم و از رنجها در فراریم. 

باید که دل از شاخۀ درخت برید و لانۀ زمینی را به هیچ گرفت و هراس را از دل راند و شکوه پرواز را تجربه کرد که اگر پرواز را تجربه کردیم دیگر زمین را در نظر نیاوریم و از اوج آسمان فرود نیاییم. 

پس به فراسوی ترسها پرواز کنیم ... 

منبع : متن انگلیسی: Why Walk When You Can Fly اثر ایشا جود Isha Judd  

 ترجمه: فاروق ایزدی نیا  


سخن روز :   کسی که خطر نمی کند و ناکام نمی شود، چه بسا هرگز حرکت نمی کند و به جلو نمی رود. جان ماکسول

گل قرنفل

قرنفل: گیاهی است دوساله از جنس میخک‌ها (Dianthus)، راسته کاریوفیلالس (Caryophyllales)، خانواده میخکیان (Caryophyllaceae).

 گياهي است دو ساله با گل هاي كوچك، مخملي به رنگ هاي صورتي، سفيد، قرمز، بنفش و مخلوط سفيد و قرمز كه به تعداد زياد در يك گل آذين چتر مانند با هم مجتمع مي شوند. عمر گل ها به چند هفته مي رسد. برگ ها باريك و سرنيزه اي به رنگ سبز متمايل به خاكستري است. اين گياه نسبت به سرما مقاوم است و عمدتاً در حاشيه باغچه كاشته مي شود يا به شكل گل بريده از آن استفاده مي كنند.

قرنفل گل‌های کوچک، مخملی به رنگ‌های صورتی، سفید، قرمز، بنفش و مخلوط سفید و قرمز دارد که به تعداد زیاد در یک گل آذین چترمانند با هم مجتمع می‌شوند. عمر گل‌ها به چند هفته می‌رسد.     قرنفل گلی است معطر که در باغ‌ها برای زینت می‌کارند. قرنفل و میخک را گاه یکی می‌گیرند.

اصل نام آن کرن‌پهول از زبان هندی و به معنای «گل گوش» است که صورت عربی‌شدهٔ آن به شکل قرنفل درآمده‌است. کرن در هندی به معنای گوش و پهول به معنای گل است. زنان اهل هند آن را در سوراخ گوشواره در گوش می‌کردند تا بسته نشود .واژه کرن‌پهول در هندی بعداً به معنای عام گوشواره نیز به‌کار رفت

 نيازمند مكان آفتابي، خاك مرطوب، حاصلخيز و تقريباً غني از مواد آلي و به خوبي زهكشي شده است. تكثير آن از طريق تقسيم بوته و تهيه قلمه خوابانيدن و كاشت بذر امكانپذير است. بذر را در فروردين يا ارديبهشت در مخلوطي از خاك برگ و خاك باغچه در خزانه هواي آزاد مي كارند و پس از چهار برگ شدن نشاها آن ها را به گلدان منتقل مي كنند. قلمه را نيز در اواخر زمستان يا اوايل بهار از شاخه هاي گل نداده انتخاب مي كنند و در ماسه مي كارند. قرنفل با گرامينه هاي زينتي، پامچال و بومادران هماهنگي خاصي دارد. 

 در ایران از قدیم در باغها كشت می‌‌شده است. نسبت به سرما مقاوم است. بذر آن در تیر و مرداد كشت و نشاها در شهریور و مهر به محل اصلی منتقل می شود

  

اين گياه بومي فرانسه مي باشد.

مشخصات گياه شناسي گياهي است دو ساله با ارتفاع بوته بين 30-45 سانتيمتر.داراي گل قرمز صورتي وسفيد كه از اواسط بهار ظاهر ميشود دوره گلدهي تا اواسط تابستان ميباشد اين گياه داراي ارقام كم پر- پر پر- پا كوتاه و پا بلند است . 


رسم روزگاره

کسي را که خيلي دوست داري، زود از دست مي دهي پيش از آنکه خوب نگاهش کني. پيش از آنكه او را در آغوش بگيري . پيش از آنکه تمام حرفهايت را به او بگويي ، پيش از آنکه همه لبخندهايت را به او نشان بدهي مثل پروانه اي زيبا، بال ميگيرد و دور مي شود ، و تو خيال ميكردي تا آخر دنيا مي توني هر روز طلوع آفتاب را با او تماشا كني .
 

کسي که از ديدنش سير نشده اي زود از دنياي تو ميرود ، بدون اينكه حتي ردي و نشوني از خودش در دنياي تو به جا بزاره .چه آرزوهايي با او نداشتي ، چه آينده ي زيبايي را با او مي ديدي، فرصت نشد كه فقط يك بار سرت را بر روي شانه هايش بزاري و گريه کنی.

وقتي از هر روزي بيشتر به او نياز داري ، وقتي هنوز خوشبختي را در كنار او حس نكردي ، وقتي هنوز ترانه هاي عاشقي را تا آخر با او نخوانده اي ، دركمال ناباوري مي بيني كه او را در کنارت نيست . چه فكر پوچي بود كه دست در دست او خنده کنان تا اوج آسمان خواهي رفت و او صورتت را پر از بوسه ميکند.

با خود گفتي اگر اين بار ببينمش دست او را مي گيرم ، خيلي محكم مي گيرم و نمي گذارم كه برود . او بايد براي هميشه پيشم بماند . دستي را گرفتي اما اين دست كيست كه خيلي سرده ؟ تو دست در دست تنهايي دادي . اون دست رهات نمي كنه !

 

ادامه نوشته

سال ۳۰۰۰ به روایت تصویر

سال 3000

سال 3000

سال 3000

ادامه نوشته

ایمیل داشتن خوب است یا ....

مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره مصاحبه‌ش کرد و تمیز کردن زمین‌ رو به عنوان نمونه کار دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیل‌تون رو بدین تا فرم‌های مربوطه رو واسه‌تون بفرستم تا پر کنین و همین‌طور تاریخی که باید کار رو شروع کنین

مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم

رئیس هیئت مدیره گفت: «متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین. و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمی‌تونه داشته باشه

مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد. نمی‌دونست با تنها 10 دلاری که در جیب‌ش داشت چه کار کنه. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه‌فرنگی بخره. یعد خونه به خونه گشت و گوجه‌فرنگی‌ها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمایه‌ش رو دو برابر کنه. این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت. مرد فهمید می‌تونه به این طریق زندگی‌ش رو بگذرونه، و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه. در نتیجه پول‌ش هر روز دو یا سه برابر می‌شد. به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون، و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت

5 سال بعد، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده‌فروشان امریکاست. شروع کرد تا برای آینده‌ی خانواده‌ش برنامه‌ربزی کنه، و تصمیم گرفت بیمه‌ی عمر بگیره. به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبت‌شون به نتیجه رسید، نماینده‌ی بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: «من ایمیل ندارم.»

نماینده‌ی بیمه با کنجکاوی پرسید: «شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین. می‌تونین فکر کنین به کجاها می‌رسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟

مرد برای مدتی فکر کرد و گفت: آره! احتمالاً می‌شدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت.

اگه جواب دادی معلومه باهوشی !!!!!!!

منو عشقم                       

۳ نفر با هم میرن ساعت فروشی ، ساعت میخرن ۳۰۰۰۰ تومن. یعنی نفری ۱۰۰۰۰ تومن دادن. صاحب مغازه به شاگردش میگه قیمت ساعت ۳۰۰۰۰ تومن نبوده ۲۵۰۰۰ تومن بوده. برو ۵۰۰۰ تومن بهشون برگردون.

شاگرد مغازه از این ۵۰۰۰ تومن ۲۰۰۰تومنشو واسه ی خودش برمیداره .

۳۰۰۰ تومن دیگرو میده به اون سه نفر. (نفری ۱۰۰۰ تومن). پس با برگشت ۱۰۰۰ تومن نفری، اونها هرکدوم ۹۰۰۰ تومن دادند. حالا سوال اینجاست اگه

۹×۳= ۲۷

۲ تومنم که شاگرد مغازه برداشته ، میشه ۲۹ تومن پس اون ۱۰۰۰ تومنه کجاست؟

 

 

 

جواب در ادامه

ادامه نوشته

رازهای شگفت انگیز زندگی

 
 

 

 
زیباترین آرایش برای لبان تو؛ راستگویی
 برای صدای تو؛ دعا به درگاه خداوند
 برای چشمان تو؛ رحم و شفقت
 برای دستان تو؛ بخشش
 برای فکر تو؛ اعتماد
 برای قلب تو؛ عشق
 و برای زندگی تو؛ دوستی هاست

 هیچ کس نمیتونه به عقب برگرده و همه چیز را از نو شروع کنه
 ولی هر کسی میتونه از همین حالا عاقبت خوب و جدیدی را برای خودش رقم بزنه
 خداوند هیچ تضمین و قولی مبنی بر این که
 حتما روزهای ما بدون غم بگذره
 خنده باشه بدون هیچ غصه ای
 یا خورشید باشه بدون هیچ بارونی، نداده
 ولی یه قول رو به ما داده که اگه استقامت داشته باشیم
 در مقابل مشکلات، تحمل سختی ها رو برامون آسون میکنه
 و چراغ راهمون میشه
 
 
 
 
ناامیدی ها مثل دست اندازهای یک جاده هستن
 ممکنه باعث کم شدن سرعتت در زندگی بشن
 ولی در عوض بعدش از یه جاده صاف و بدون دست انداز بیشتر لذت خواهی برد
 بنابر این روی دست اندازها و ناهمواریها خیلی توقف نکن
 و با استقامت هر چه تمامتر به راهت ادامه بده

 

 

 
 
وقتی احساس شکست میکنی
 که نتونستی به اون چیزی که می خواستی برسی
 اصلا ناراحت نشو
 حتما خداوند صلاح تو رو در این دونسته
 و برات آینده ی بهتری رو رقم زده

 
 
 
 
وقتی یه اتفاق خوب یا بد برات میافته
 همیشه دنبال این باش که چه معنی و حکمتی در اون اتفاق نهفته هست
 برای هر اتفاق در زندگی دلیلی وجود داره
 که به تو می آموزد که چگونه
 بیشتر شاد زندگی کنی
 و کمتر غصه بخوری
 

 
 
 
تو نمیتونی کسی رو مجبور کنی که تو رو دوست داشته باشه
 ولی در عوض تنها کاری که میتونی انجام بدی
 اینه که تبدیل به آدمی بشی که لایق دوست داشتن هست
 و عاقبت کسی پیدا خواهد شد که قدر تو رو بدونه
 

 
 
 
بهتره که غرورت رو به خاطر کسی که دوستش داری
 از دست بدی تا این که
 کسی رو که دوست داری به خاطر غرورت از دست بدی
 ما معمولا زمان زیادی رو صرف پیدا کردن آدم مناسبی برای دوست داشتن
 یا پیدا کردن عیب و ایراد کسی که قبلا دوستش داشتیم میکنیم
 اما باید به جای این کار
 در عشقی که داریم ابراز میکنیم کامل باشیم

 
  
 
هیچوقت یه دوست قدیمیت رو ترک نکن
 چون هیچ زمانی کسی جای اون رو نخواهد گرفت
 دوستی مثل شراب میمونه
 که هر چی کهنه تر بشه ارزشش بیشتر میشه
 

 
 
 
راستی هیچ فکر کردی؛
 وقتی مردم پشت سرت حرف میزنن چه مفهومی داره ؟
 خیلی ساده است !
 یعنی اینکه تو دو قدم از اونها جلوتری
 
 
پس مشتاقانه به مسیرت در زندگی ادامه بده
 شاد باش و وجود نازنینت لبریز باشه از مهرو گرمای زندگی در این روزهای سرد زمستان ...

آموزش پاورپوینت

مقدمه

برنامه Power Point یکی از برنامه های بسته نرم افزاری Office به شمار میرود که با آن میتوانید مجموعه اسلایدهایی که متن را با متن های رسم شده Clipart ، عکس، صدا، تصویر ، و حتی جلوه های ویژه متحرک نمایش دهید. پس میتوانید کارتان را به اسلایدهای 35mm تبدیل کنید . علاوه بر اینها چون Power Point یک Package است میتوانید سند های Word ، کاربرگهای Excel را به صورت گرافیک و متن و به Power Point اضافه نمایید.
در حقیقت Power Point قسمت سمعی – بصری برنامه Office است. برنامه Power Point با نصب برنامه Office در سیستم شما دیده میشود.
برای مطالعه ی این دوره ی آموزشی نیاز است کاربران محترم آشنایی مقدماتی با محیط Windows داشته باشند . جهت نصب و اجرای نرم افزارهای Office که Power - Point نیز شامل آن می شود ، نیاز به سیستمی با مشخصات ذیل می باشد :
- حداقل سیستم مورد نیاز پنتیوم 233
- 16 مگابایت Ram
- حدود 600 مگا بایت فضای آزاد



ادامه نوشته

کرمهای زیبا


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIRanGroups



به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIRanGroups 

 

 


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIRanGroups



به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIRanGroups



به جذابترین گروه اینترنتی
یاهو ملحق شوید | BestIRanGroups



به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIRanGroups



به جذابترین
گروه
اینترنتی
یاهو ملحق شوید |
BestIRanGroups



به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIRanGroups



به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIRanGroups



به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIRanGroups



به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIRanGroups



به
جذابترین
گروه
اینترنتی
یاهو
ملحق شوید | BestIRanGroups 

 


به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIRanGroups



به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIRanGroups



به جذابترین گروه اینترنتی
یاهو ملحق شوید | BestIRanGroups



به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIRanGroups



به جذابترین
گروه
اینترنتی
یاهو ملحق شوید |
BestIRanGroups



به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIRanGroups